مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۶
ما زنده به نور کبریاییم
بیگانه و سخت آشناییم
نفس است چو گرگ لیک در سر
بر یوسف مصر برفزاییم
مه توبه کند ز خویش بینی
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶۹
بازآمد و بازآمد ره بگشائیم
جویان دلست دل بدو بنمائیم
ما نعرهزنان که آن شکارت مائیم
او خنده کنان که ما ترا میپائیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۰۸
ما جان لطیفیم و نظر در نائیم
در جای نمائیم ولی بیجائیم
از چهره اگر نقاب را بگشائیم
عقل و دل و هوش جمله را بربائیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۴
مائیم که گه نهان و گه پیدائیم
گه مؤمن و گه یهود و گه ترسائیم
تا این دل ما قالب هر دل گردد
هر روز به صورتی برون میآئیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷۰
یار آمده، یار آمده، ره بگشائیم
جویان دلست، دل بدو بنمائیم
ما نعرهزنان که آن شکارت مائیم
او خندهکنان که ما تو را میپائیم
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » نوزدهم
تیزآب توی، و چرخ ماییم
سرگشته چو سنگ آسیاییم
تو خورشیدی و ما چو ذره
از کوه برآی تا برآییم
از بهر سکنجبین عسل ده
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۴ - بیان خسارت وزیر درین مکر
از سبب سوزیش من سوداییم
در خیالاتش چو سوفسطاییم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۴ - در بیان آنکه مرد خدا چون پیش از مرگ بمیرد که موتوا قبل ان تموتوا و او را هستی نماند قائم به حق باشد هرچه او گوید گفتهٔ حق باشد که اذا احببت عبداً کنت له سمعاً و بصراً و لساناً بی یسمع و بی یبصر و بی ینطق و بی یمشی الی آخره و در تفسیر این آیت که ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
او بهانه است جملگی ماییم
پیش بینا چو روز پیداییم
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
ما گر چه ز خدمتت جداییم
تا ظن نبری که بیوفاییم
آنها که وفا به سر نبردند
زنهار گمان مبر که ماییم
ما زرق و ریا نمیفروشیم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳
ما گر چه ز خدمتت جداییم
تا ظن نبری که بیوفاییم
زانها که وفا به سر نبردند
زنهار گمان مبر که ماییم
ما زَرق و ریا نمیفروشیم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۶ - دراز شدن ظلم گیسوی لیلی بر مجنون، و زنده داشتن مجنون شبهای فراق را به خیال لیلی، و روشن شدن مهر نوفل در آفاق بر تیرگی روز مجنون، و لرزیدن پدر پیر مجنون از دمهای سرد پسر، و سوی گرم مهری نوفل گریختن، و گرم رویی کردن، آن مهربان، و گرماگرم، شمسهٔ نسبت خود را که در پرده حیا آفتابی بود سایه پرورد، با مجنون تاریک اختر قران دادن و محترق شدن ستارهٔ مجنون، و پیش از استقامت رجعت کردن
زینگونه که از تو در بلائیم
دیوانه تو نیستی که مائیم
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز
جمع مدهوش بیسر و پائیم
شام یکجا و صبح یکجائیم
شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲ - سبب نظم کتاب
چو ما از حرف خود در تنگناییم
چرا چیزی دگر بر وی فزاییم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۰
چو با مهر رخ او آشناییم
چرا ای جان و دل از تو جداییم
تو سلطانی نظر کن سوی درویش
چو در کوی وصال تو گداییم
نه مرد عشق بازار تو بودیم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۱
سرگشته در این عرصه ایام چو ماییم
فرزین صفت ای شاه به کوی تو گداییم
دردیست مرا در دل بیچاره و عمریست
تا از رخ جان پرورت ای دوست جداییم
هستی تو طبیب دل پردرد ضعیفم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۲
نگارا از تو دور آخر چراییم
تو را ماییم و ما آخر که راییم
سعادت گر دهد یاری به وصلت
همان به کز در عشرت درآییم
بگو ای نور چشمم تا که رایی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
ما خود بینیم و خود نمائیم
در آینه خود به خود نمائیم
رندیم و مدام همدم جام
اما تو کجا و ما کجائیم
بحریم و حباب و موج و جوئیم
[...]