سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۲۹ - اقرار کردن رستم با پهلوانان ایران وقبول کردن پهلوانان
چو خورشید یک نیزه بالا کشید
تهمتن یلان را به صحرا کشید
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۷۷ - ساختن چند شهر در کوه طارق
سپه را گهی سوی صحرا کشید
گهی سوی تاری و دریا کشید
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۳ - داستان نوشابه پادشاه بردع
سکندر چو لشگر به صحرا کشید
سراپرده سر بر ثریا کشید
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۳۰ - قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم: «ان لحوم بنی فاطمه محرمة علی السباع»
خود مدرّس زحمت شبها کشید
روزها هم علّت سودا کشید
عطار » مصیبت نامه » بخش سیهم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
آنچه در سرما و در گرما کشید
کی تواند کوه آن تنها کشید
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - (شرح حال پسری کیقبا دهلی):
رایت منصور و به بالا کشید
ماه علم سر به ثریا کشید
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - (بازگشتن کیقباد بسوی دهلی )
ابر سرا پرده به بالا کشید
سبزه صف خویش به صحرا کشید
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۰ - در صفت باران موسمی هند
ابر سرا پرده به بالا کشید
سبزه صف خویش بصحرا کشید
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۲۰۹ - رفتن سام به ایران وبر تخت نشاندن قلوش را در خاور زمین و استقبال نمودن منوچهر شاه، سام نریمان
بساط بزرگی به صحرا کشید
کیانی علم بر ثریا کشید
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸
زلفت مرا به حلقهٔ دام بلا کشید
بخت سیاه بین که به آخر کجا کشید
بودم مثال قطرهٔ شبنم قرین خاک
مهر تو رخ نمود و مرا بر هوا کشید
گل وقت صبح خرقهٔ فیروزه چاک زد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹
در سرابستان جان تا قد او بالا کشید
سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید
وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست
لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید
گرچه گل را رنگ و بویی هست در فصل بهار
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید
سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید
هر کجا کان دانهٔ در کشتی می برگرفت
رند درد آشام او زانو زد و دریا کشید
آه ازان دم کز سر مستی بعاشق جام داد
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
کلکی که صورت من و آن دلربا کشید
افکند طرح دوری و از هم جدا کشید
ما را خیال خط تو از گریه باز داشت
آن سبزه تا دمید نم از چشم ما کشید
غیر از کشیدن ستمت نیست کار ما
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۱
وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید
خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید
صدگل بی خار دارد در قفار هر زخم خار
پای زد بر دولت خود هر که خار از پا کشید
نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من بجا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۲
وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید
در سواد اعظم چشم غزالان واکشید
مگذر از دریوزه دلها که از ارباب فقر
آن توانگر شد که هویی بر در دلها کشید
سد راه عجز، ترک شیوه عاجزکشی است
[...]