گنجور

 
صائب تبریزی

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید

صدگل بی خار دارد در قفار هر زخم خار

پای زد بر دولت خود هر که خار از پا کشید

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من بجا

ساغر یک بزم می باید مرا تنها کشید

می شود در دیده ها شیرین تر از آب گهر

هر که چندی همچو عنبر تلخی دریا کشید

طالع ما کرد یاری، ورنه آهوی حرم

بر امید آن کمند زلف گردنها کشید

می کند در سایه افکندن کنون استادگی

سرو بالایی که از آغوش من بالا کشید

سر بلندان زور غفلت را ز سر وامی کنند

دور اول پنبه را از گوش خود مینا کشید

تنگ ظرفی در خرابات مغان غماز نیست

از لب پیمانه نتوان حرف مجلس واکشید

راستی زنهار چشم از مردم دنیا مدار

از عصا در خانه خود دست نابینا کشید

گوشه ای از وسعت مشرب اگر افتد به دست

در همین جا می توان در صحن جنت واکشید

می پرد از شوق می چشم امیدش همچنان

از خرابات مغان هر چند صائب پا کشید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جهان ملک خاتون

در سرابستان جان تا قد او بالا کشید

سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید

وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست

لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید

گرچه گل را رنگ و بویی هست در فصل بهار

[...]

بابافغانی

ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید

سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید

هر کجا کان دانهٔ در کشتی می برگرفت

رند درد آشام او زانو زد و دریا کشید

آه ازان دم کز سر مستی بعاشق جام داد

[...]

صائب تبریزی

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

در سواد اعظم چشم غزالان واکشید

مگذر از دریوزه دلها که از ارباب فقر

آن توانگر شد که هویی بر در دلها کشید

سد راه عجز، ترک شیوه عاجزکشی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه