گنجور

 
صائب تبریزی

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

در سواد اعظم چشم غزالان واکشید

مگذر از دریوزه دلها که از ارباب فقر

آن توانگر شد که هویی بر در دلها کشید

سد راه عجز، ترک شیوه عاجزکشی است

کور شد هرکس عصا از دست نابینا کشید

ابر ما بر آب گوهر می فشاند آستین

پرده تلخی چرا بر روی خود دریا کشید

خاتم از شوق تو اینجا می کند قالب تهی

تا به کی ای لعل خواهی سختی ازخارا کشید؟

(چون نشوید باغبان از باغ دست تربیت؟

آب شد سرو چمن چون سرو او بالا کشید)

سنگ گردیده است از فولاد جوهردارتر

تیشه من بس که ناخن بر رخ خارا کشید

کشتنی ارباب غیرت را بتر از عفو نیست

دشمن از کوتاه بینی انتقام از ما کشید

از سواد خاک، صائب نقد آسایش مجوی

این رقم دست قضا بر شهپر عنقا کشید

 
 
 
جهان ملک خاتون

در سرابستان جان تا قد او بالا کشید

سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید

وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست

لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید

گرچه گل را رنگ و بویی هست در فصل بهار

[...]

بابافغانی

ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید

سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید

هر کجا کان دانهٔ در کشتی می برگرفت

رند درد آشام او زانو زد و دریا کشید

آه ازان دم کز سر مستی بعاشق جام داد

[...]

صائب تبریزی

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید

صدگل بی خار دارد در قفار هر زخم خار

پای زد بر دولت خود هر که خار از پا کشید

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من بجا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه