گنجور

 
ناصر بخارایی

زلفت مرا به حلقهٔ دام بلا کشید

بخت سیاه بین که به آخر کجا کشید

بودم مثال قطرهٔ شبنم قرین خاک

مهر تو رخ نمود و مرا بر هوا کشید

گل وقت صبح خرقهٔ فیروزه چاک زد

تا آن نگار نازک رعنا قبا کشید

بگریست زار وقت سحر شمع و جان بداد

بیچاره دوش شب همه شب تا چه‌ها کشید

ناصر اگر ز دوست جفا می‌کشی چه باک

از عاشقان غریب نباشد جفا کشید