گنجور

 
جهان ملک خاتون

در سرابستان جان تا قد او بالا کشید

سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید

وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست

لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید

گرچه گل را رنگ و بویی هست در فصل بهار

این دل محزون من بر روی شهرآرا کشید

گرچه در زیباییش همتا نباشد در جهان

بس جفاها کاین دلم زان دلبر رعنا کشید

سرو بستان گرچه بس رعناست بر طرف چمن

میل خاطرها بدان بالای سروآسا کشید

نام عشّاق جهان می دید بر اوج وفا

چون به نام ما رسید آنجا قلم بر ما کشید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید

سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید

هر کجا کان دانهٔ در کشتی می برگرفت

رند درد آشام او زانو زد و دریا کشید

آه ازان دم کز سر مستی بعاشق جام داد

[...]

صائب تبریزی

وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشید

خط باطل بر سواد شهر از سودا کشید

صدگل بی خار دارد در قفار هر زخم خار

پای زد بر دولت خود هر که خار از پا کشید

نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من بجا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه