گنجور

 
جهان ملک خاتون

در سرابستان جان تا قد او بالا کشید

سیل چشمم در فراقش میل بر دریا کشید

وعده ی وصلم همی داد او به چشم نیمه مست

لیکن آب محبوب جان چون زلف خود در پا کشید

گرچه گل را رنگ و بویی هست در فصل بهار

این دل محزون من بر روی شهرآرا کشید

گرچه در زیباییش همتا نباشد در جهان

بس جفاها کاین دلم زان دلبر رعنا کشید

سرو بستان گرچه بس رعناست بر طرف چمن

میل خاطرها بدان بالای سروآسا کشید

نام عشّاق جهان می دید بر اوج وفا

چون به نام ما رسید آنجا قلم بر ما کشید