گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۵۹

 

در دل دردیست از تو پنهان که مپرس

تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس

با این همه حال و در چنین تنگدلی

جا کرده محبت تو چندان که مپرس

ابوسعید ابوالخیر
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸۹

 

هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس

زانسان شده‌ام بی سر و سامان که مپرس

ای مرغ خیال سوی او کن گذری

وانگه ز منش بپرس چندان که مپرس

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

منم از محنت ایام بدانسان که مپرس

و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس

وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم

بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس

من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

دارم هوس وصل تو چندانکه مپرس

وان میکشم از هجر تو بر جان که مپرس

دل نزد تو میآید و من میگفتم

چندانش بپرس از من حیران که مپرس

ابن یمین
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴

 

آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس

واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس

سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد

تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس

مشکل آنست که او فارغ از احوال منست

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

دارم از زلفِ سیاهش گِلِه چندان که مَپُرس

که چُنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مَپُرس

کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد

که چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پِی نیست

[...]

حافظ
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۶ - مولانا حافظ فرماید

 

دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس

که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس

دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس

شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس

هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار

[...]

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس

شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس

یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم

لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس

روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی

[...]

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

باز آشفته‌ام از خوی تو چندان که مپرس

تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس

از بتان حال دل گمشده می‌پرسیدم

خنده‌ای کرد نهان آن گل خندان که مپرس

در تب عشق به جان کندن هجران شده‌ام

[...]

محتشم کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

دارم از غیبت مهدی گله چندان که مپرس

که چنان زو شده‏ام بی‏سرومان که مپرس

کار تقوی و صلاح و ورع و طاعت و علم

آنقدر روی نهاده است به نقصان که مپرس

جاهل و سفله و بی‏دین همه غالب شده‏اند

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

دارم از غیبت مهدی گله چندان که مپرس

که چنان زو شده‏ام بی‏سرومان که مپرس

کار تقوی و صلاح و ورع و طاعت و علم

آنقدر روی نهاده است به نقصان که مپرس

جاهل و سفله و بی‏دین همه غالب شده‏اند

[...]

فیض کاشانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

می‌کشم جوری از آن نرگس فتان که مپرس

می‌خورم خونی از آن غنچه خندان که مپرس

آه از محنت هجر تو که حالی دارم

روز وصل تو بیاد شب هجران که مپرس

کرده پابست قفس الفت صیاد مرا

[...]

مشتاق اصفهانی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۷ - بسحق شیرازی

 

روزه داری و قناعت هوسم بود ولی

چشمکی می‌زند آن برهٔ بریان که مپرس

کس به بالای مزعفر مکناداش ترش

که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

به یکی جرعه که آزارِ کسش در پی نیست

زحمتی می‌کشم از مردمِ نادان که مپرس

گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم

گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس

رضاقلی خان هدایت
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰ - گله عاشق

 

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس

آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله‌ای کردم و از یک گله بیگانه شدی

آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا

[...]

شهریار