آن چنانم زغم عشق تو حیران که مپرس
واله و شیفته و خسته ی هجران که مپرس
سر و سامان ز غم عشق تو دادم بر باد
تو چنان فارغ ازین بی سر و سامان که مپرس
مشکل آنست که او فارغ از احوال منست
دل سرگشته چنان تشنه ی جانان که مپرس
جور این چرخ ستمکاره کشیدم بسیار
در غم و شدّت هجران تو چندانکه مپرس
تا سواد سر زلف تو بدیدم عمریست
که چنانم من از آن روز پریشان که مپرس
گفته بودم که تو را روی به مه می ماند
آن چنانم من ازین گفته پشیمان که مپرس
تا گل روی تو دیدم همه شب چون بلبل
می زنم نعره شوقی به گلستان که مپرس
از جهان مسکن من خاک در تست ولی
می کشم جوری از آن مردک دربان که مپرس
به امید حرم وصل تو ای جان و جهان
زحمتی دیده ام از راه بیابان که مپرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به شدت دلتنگ و غمگین از دوری محبوبش است و وضعیت روحی خود را توصیف میکند. او بیان میکند که عشق و انتظار در هجران محبوبش او را به پریشانی کشانده و همه چیزش را بر باد داده است. احساس بیپناهی و تنهایی او مشهود است و حتی سختیهایی که در این مسیر متحمل شده را با بیتوجهی محبوبش میسنجند. شاعر به زیبایی محبوبش اشاره میکند و از تلخی تجربه عشقش میگوید. در نهایت، او امید به وصال محبوبش را با وجود تمام سختیهایش حفظ کرده است.
هوش مصنوعی: من از عشق تو چنان حیران و سرگشتهام که نمیتوانی تصور کنی؛ عاشق و شیفتهام و خستگیام از دوری تو را نمیخواهی بپرسی.
هوش مصنوعی: من همهی تلاش و آرامشم را به خاطر عشق تو در باد فنا سپردم، ولی تو چنان بیتوجه و بیپروا به این بیسامانی منی که اصلاً نپرسیدنی چه بر سرم آمده است.
هوش مصنوعی: مشکل اینجاست که او به وضعیت من بیتوجه است، در حالی که من مثل دلباختهای هستم که به شدت تشنه محبوب خود هستم، پس از حال من نشوید.
هوش مصنوعی: من سختیهای این زمانهی ظالم را بارها تحمل کردهام و در غم و سختی دوری تو آنقدر رنج بردهام که نپرس چه قدر بوده است.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به زیبایی موهایت نگاه کردهام و از آن روز به شدت پریشان و نگران هستم، پس به هیچ وجه نپرس که چه حالتی دارم.
هوش مصنوعی: گفته بودم که تو شبیه ماه هستی، اما حالا از این حرفی که زدم پشیمانم، پس از من نپرس.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی تو را دیدم، مثل بلبل شبها پر از شوق و شادیام و نغمهسرایی میکنم در گلستان، بیخبر از همه چیز.
هوش مصنوعی: محل زندگی من از نظر ظاهری خاک و زمین است، اما من به طرز خاصی از آن نگهبان بیاحساس گذر میکنم که نمیتوانی از آن بپرسی.
هوش مصنوعی: با آرزوی رسیدن به وصالت، ای جان و جهان، از سختیهایی که در این مسیر دور و دراز متحمل شدهام، سخنی نگو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم از محنت ایام بدانسان که مپرس
و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس
وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم
بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس
من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان
[...]
دارم از زلفِ سیاهش گِلِه چندان که مَپُرس
که چُنان ز او شدهام بی سر و سامان که مَپُرس
کَس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مَکُناد
که چُنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزارِ کَسَش در پِی نیست
[...]
دارم از زلف سیاهت گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بیسرو سامان که مپرس
دارم از بیسرو پائی گله چندان که مپرس
شده بیرخت چنانم من عریان که مپرس
هم زمستان زقضا نیست بپایم شلوار
[...]
خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم
لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی
[...]
باز آشفتهام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
از بتان حال دل گمشده میپرسیدم
خندهای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
در تب عشق به جان کندن هجران شدهام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.