سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
ای به رخسار کفر و ایمان هم
وی به گفتار درد و درمان هم
زلف پُر تاب تو چو قامت من
چنبرست ای نگار چوگان هم
خیره ماند از لب تو بیجاده
[...]
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲ - نعت پیغمبر اکرم (ص)
ای صدرنشین عقل و جان هم
محراب زمین و آسمان هم
عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۵) حکایت ایّوب علیه السلام
نه دل از دل خبر دارد نه جان هم
ولی کاری روان بی این و آن هم
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۷) حکایت آن دزد که دستش بریدند
که تا هم او وهم خلق جهان هم
نه بینند آن دَر و آن آستان هم
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم
چو فانی گشت از ما جسم و جان هم
ز ما نه نام ماند و نه نشان هم
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه
سته گشته ضعیف و ناتوان هم
دلش رفته ز دست و بیمِ جان هم
عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل
زمین پر بایزیدست و آسمان هم
ولی او گم شده اندر میان هم
عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۵ - جواب دادن منصور شبلی را
حقیقت هرچه من گویم همان هم
کجا خواهی تو آخر جان جان هم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲ - در ذات و صفات و توحید حضرت باری تعالی فرماید
یکی دیدم مکان و لامکان هم
بهم پیوسته دیدم جسم و جان هم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۲ - پسر در قطع علایق این جهان فانی گوید
در این دریا تو منشین یکزمان هم
وگرنه گم کنی جان و جهان هم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۷ - در فنای این جهان و بقای آن جهان فرماید
زوالی هست جمله کوکبان هم
که ازخورشید میگردند آن هم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۱ - در نمودار سرّ اعیان کل فرماید
مکان چون نیست اینجا و زمان هم
نه وصفش میتوان کردن نه آن هم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۱ - درخواب دیدن عاشق که گوش معشوق بدست گرفته و از خواب بیدار شدن و گوش خود را در دست خود دیدن فرماید
بود اورازدار عاشقان هم
که دارد سرّ راز جان جان هم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۰
ببستی چشم من ز افسون زبان هم
دلم بردی نه تنها بلکه جان هم
خرابم می کنی از رخ، ز لب نیز
ازینم می کشی، جانا، از آن هم
ز تیر تست ما را دعوی خون
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۹
ابر بهار باران، وین چشم خونفشان هم
بلبل به باغ نالان، عاشق به صد فغان هم
صحرا و بوستان خوش، وین جان زار مانده
ناسایدی به صحرا، در باغ و بوستان هم
باز آ که شهر بی تو تاریک و تیره باشد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱۶
هر روز دیده بر ره یاد صبا نهم
بر دیدگان خاک درش توتیا نهم
زو صد جفا کشم که نیارم به روی گفت
کاین درد خود چگونه بر آن وفا نهم
ندهم برون غمش که مرا خود بسوخت غم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲ - مناجات در حضرت واهب منی و نجات
هم تو دل پاک ده زبان هم
در مدحت خویش و بلکه جان هم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۸ - راه نمودن فرزند قرهالعین عینالدین خضر را، که از ظلمات دنیا سوی روشنایی گراید، رواه الله من عین الحیوة عمره، کالخضر، بصحه الذات
لیکن سبکی مکن چنان هم
کهت دل برود ز دست و جان هم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۰ - آغاز سلسله جنبانیدن مجنون و لیلی
لب مانده ز گفت و از زبان هم
دل گشته بهم یکی و جان هم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۱ - دل دادن مجنون، سگی را که در کوی دلدار دیده بود، و بازوی خون را طوق گردن او ساختن، و تن استخوان شده را گزند دهان و مزد دندان او کردن و به زبان چربش نواختن
آتش زده گشت کون و کان هم
تفسیده زمین و آسمان هم