فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۷
ز ترکان جنگی فراوان نماند
ز خون سنگها جز به مرجان نماند
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱
سپه را خورش بس فراوان نماند
جز از گرز و شمشیر درمان نماند
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۱
چو شب روز شد جز قراخان نماند
ز مردان ایشان فراوان نماند
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۳
یکی منزل اندر بیابان نماند
به کشور جز از دشت ویران نماند
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - و هم در ستایش اتسز گوید
ای آنکه در جهان ز تو سری نهان نماند
با عدل تو نشان ستم در جهان نماند
تا چرخ تیغ فتنه نشان در کفت نهاد
از فتنه هدف در نواحی عالم نشان نماند
از خسروان عرصهٔ عالم، بعلم و حلم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
درد تو دلا نهان نماند
اندوه تو جاودان نماند
از عشق مشو چنین شکفته
کان روی نکو چنان نماند
آوازهٔ تو فرو نشیند
[...]
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی
دایم به تو بر، جهان نماند
آنرا مپرست کان نماند
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » جواب هدهد
چون ترا این کفر وین ایمان نماند
این تن تو گم شد و این جان نماند
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
اگر این راز من پنهان نماند
یقین دانم که بر من جان نماند
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
بگویم باتو تا درجان نماند
که سوز عاشقان پنهان نماند
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۳ - در معنی وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهوراً فرماید
غم و اندوه جاویدان نماند
نمود نیک و بد یکسان نماند
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۶ - در نموداری یقین میان جان ودل و فرق در میان اینها
حجاب یار جاویدان نماند
چنین بیچارگی یکسان نماند
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۹ - در آگاهی دل در اسرارو از تقلید دور شدن فرماید
چو صورت جان شود هم جان نماند
یقین جز دیدن جانان نماند
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
نماند جان به جز جانان نماند
تن اندر خاکدان پنهان نماند
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۴ - فصل
آن خسروان که نام نکو کسب کرده اند
رفتند و یادگار از ایشان جز آن نماند
نوشین روان اگر چه فراوانش گنج بود
جز نام نیک از پس نوشین روان نماند
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱
هله عاشقان بکوشید، که چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پَرَّد، چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حکمت، ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت، سوی خاکدان نماند
نه که هر چه در جهان است، نه که عشق جانِ آن است
[...]
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به رویِ زمین بر، نشان نماند
وآنْ پیرْ لاشه را که سپردند زیر گِل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زندهست نام فَرّخِ نوشینروان به خیر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیببندها » شمارهٔ ۹ - فی مرثیه محمد قلی میرزا غفرالله ذنوبه
افغان که بهترین گل این بوستان نماند
رخشان چراغ دیدهٔ خلق جهان نماند
شمعی که رشگ داشت بر او شمع آفتاب
از تند باد مرگ درین دودمان نماند
نخلی که در حدیقهٔ جنت به دل نداشت
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
دردا که یار بر سر لطف نهان نماند
نامهربان دو روز به ما مهربان نماند
شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم
کز سوز سینه در تن من استخوان نماند
اکنون کشید تیغ که در آستان او
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲۳
از همت بلند اثر در جهان نماند
یک سرو در سراسر این بوستان نماند
روشندلان چو برق گذشتند از جهان
خاکستری بجای ازین کاروان نماند
در بسته مانددیده یعقوب انتظار
[...]