گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۳ - طیبت

 

من دگر چاره ای ندانم کرد

دل ازین نوع خوش توانم کرد

مسعود سعد سلمان
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

عشق تو مست جاودانم کرد

ناکس جملهٔ جهانم کرد

گر سبک‌دل شوم عجب نبود

که می عشق سر گرانم کرد

چون هویدا شد آفتاب رخت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

ترسا بچه‌ای ناگه قصد دل و جانم کرد

سودای سر زلفش رسوای جهانم کرد

زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد

ترسا بچه آن دارد دیوانه از آنم کرد

دوش آن بت شنگانه می‌داد به پیمانه

[...]

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۱

 

عشق تو مست و کف زنانم کرد

مستم و بیخودم چه دانم کرد

غوره بودم کنون شدم انگور

خویشتن را ترش نتانم کرد

شکرینست یار حلوایی

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

انگار که راز دل نهان دانم کرد

پیدا نکنم که غم چه با جانم کرد

با زردی رخساره چه تدبیر کنم

با سرخی آب دیده چه توانم کرد

مجد همگر
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

وداع یار گرامی نمی توانم کرد

که احتمال سفر زار وناتوانم کرد

زدوستان شفیقم که می رسد فریاد

ز دست دل که دگر باره داستانم کرد

ز کارنامه افعال دل یکی این است

[...]

حکیم نزاری
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

دل ز ما برد و قصد جانم کرد

قصد این جان ناتوانم کرد

عشق روی تو ای بت سیمین

در همه شهر داستانم کرد

خون دل را ز راه دیده بسی

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷

 

کردگار از کرم عیانم کرد

واقف از حال این و آنم کرد

من چو بی نام و بی نشان بودم

بی نشانی مرا نشانم کرد

به تجلی ظاهر و باطن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد

نمیرسد بتو دستم چه میتوانم کرد

چه همت است ز جانبخشی فلک بر من

که چون تو آفت (جانرا) بلای جانم کرد

ز نرگس تو چگویم که تا سخن کردم

[...]

اهلی شیرازی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

یاد روی تو هم‌آغوش گلستانم کرد

لذت درد تو آسوده ز درمانم کرد

کفر و دین باختم از نیم‌نظر بر رخ دوست

دیده رسواشده گبر و مسلمانم کرد

نفسی بی تو گر از سینه تنگم سر زد

[...]

قدسی مشهدی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۷

 

روزی که تو را ایام از دیده نهانم کرد

صد شعله بیدادی قصه دل و جانم کرد

گردون نه مرا آن نوع رسوای جهانم کرد

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

سیدای نسفی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - غم تنهایی

 

اول گل رخسارت سرگرم فغانم کرد

وآنگه خم ابرویت قصد دل و جانم کرد

عشق آمد و در آخر رسوای جهانم کرد

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

قصاب کاشانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

از مروحه ای که شاه، احسانم کرد

انگشت نما میان خوبانم کرد

در شهر حلب باد به فرمانم کرد

یوسف ز اعجاز خود سلیمانم کرد

سعیدا
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد

چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد

عزم کرده است همانا که کندتعمیرم

ورنه از ریشه سبب چیست که ویرانم کرد

نه من از گردش ایام پریشان شده ام

[...]

بلند اقبال
 

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

غمت آن روز که جا در دل ویرانم کرد

سیر از سیر و صفای گل و بستانم کرد

گرچه ز نار پرستی همه کفر است ولیک

زلف زنار وشت خوب مسلمانم کرد

چه بلایی به سر زلف تو خفته است که باز

[...]

صامت بروجردی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

کفر زلف تو دگر باره مسلمانم کرد

کافری راهنمائی سوی ایمانم کرد

گبرکی بودم بهروز لقب، نور رسول

تافت از روزن دل حضرت سلمانم کرد

مکن انکار که از همت مردان چه عجب

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵ - شب هجران

 

دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد

بس که شب‌ها گهر اشک به دامانم کرد

عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند

حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد

تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

رسوای زمانه «زبانم» کرد

فاش این همه راز نهانم کرد

با این همه نتوانم گفت

عشق تو چنین و چنانم کرد

گیرم که زبان بندم از عشق

[...]

غروی اصفهانی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۷۴ - بار فلک

 

غم هجر تو نیمه‌جانم کرد

کرد کاری که ناتوانم کرد

زیر بار فلک نرفتم لیک

بار عشق تو چون کمانم کرد

ضعف چون آه سینهٔ مظلوم

[...]

عارف قزوینی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

غم عشقت نه همین قصد دل و جانم کرد

که ره عقل زد و رخنه به ایمانم کرد

مات خود ساخت مرا چون که بمعنی نگرم

آنکه در صورت زیبای تو حیرانم کرد

همچو پرگار که در دایره سرگردانست

[...]

صغیر اصفهانی