گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

کفر زلف تو دگر باره مسلمانم کرد

کافری راهنمائی سوی ایمانم کرد

گبرکی بودم بهروز لقب، نور رسول

تافت از روزن دل حضرت سلمانم کرد

مکن انکار که از همت مردان چه عجب

مور بودم نفس پیر، سلیمانم کرد

خضر وقت آمد و از لطف بیکباره خلاص

ناگه از پیروی غول بیابانم کرد

مرده ای بودم پوسیده تن اندر بکفن

نفحه عیسوی آمد همه تن جانم کرد

آدمی نیستم ار شاکر نعمت نبوم

دیو بودم، کرم و لطف تو انسانم کرد

زرد بودم ، کرم و جودِ تو بخشید صفا

درد بودم نظر لطف تو درمانم کرد