گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

کفر زلف تو دگر باره مسلمانم کرد

کافری راهنمائی سوی ایمانم کرد

گبرکی بودم بهروز لقب، نور رسول

تافت از روزن دل حضرت سلمانم کرد

مکن انکار که از همت مردان چه عجب

مور بودم نفس پیر، سلیمانم کرد

خضر وقت آمد و از لطف بیکباره خلاص

ناگه از پیروی غول بیابانم کرد

مرده ای بودم پوسیده تن اندر بکفن

نفحه عیسوی آمد همه تن جانم کرد

آدمی نیستم ار شاکر نعمت نبوم

دیو بودم، کرم و لطف تو انسانم کرد

زرد بودم ، کرم و جودِ تو بخشید صفا

درد بودم نظر لطف تو درمانم کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قدسی مشهدی

یاد روی تو هم‌آغوش گلستانم کرد

لذت درد تو آسوده ز درمانم کرد

کفر و دین باختم از نیم‌نظر بر رخ دوست

دیده رسواشده گبر و مسلمانم کرد

نفسی بی تو گر از سینه تنگم سر زد

[...]

بلند اقبال

رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد

چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد

عزم کرده است همانا که کندتعمیرم

ورنه از ریشه سبب چیست که ویرانم کرد

نه من از گردش ایام پریشان شده ام

[...]

صامت بروجردی

غمت آن روز که جا در دل ویرانم کرد

سیر از سیر و صفای گل و بستانم کرد

گرچه ز نار پرستی همه کفر است ولیک

زلف زنار وشت خوب مسلمانم کرد

چه بلایی به سر زلف تو خفته است که باز

[...]

شاطر عباس صبوحی

دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد

بس که شب‌ها گهر اشک به دامانم کرد

عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند

حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد

تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد

[...]

صغیر اصفهانی

غم عشقت نه همین قصد دل و جانم کرد

که ره عقل زد و رخنه به ایمانم کرد

مات خود ساخت مرا چون که بمعنی نگرم

آنکه در صورت زیبای تو حیرانم کرد

همچو پرگار که در دایره سرگردانست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه