کفر زلف تو دگر باره مسلمانم کرد
کافری راهنمائی سوی ایمانم کرد
گبرکی بودم بهروز لقب، نور رسول
تافت از روزن دل حضرت سلمانم کرد
مکن انکار که از همت مردان چه عجب
مور بودم نفس پیر، سلیمانم کرد
خضر وقت آمد و از لطف بیکباره خلاص
ناگه از پیروی غول بیابانم کرد
مرده ای بودم پوسیده تن اندر بکفن
نفحه عیسوی آمد همه تن جانم کرد
آدمی نیستم ار شاکر نعمت نبوم
دیو بودم، کرم و لطف تو انسانم کرد
زرد بودم ، کرم و جودِ تو بخشید صفا
درد بودم نظر لطف تو درمانم کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی تغییر و تحولی را در روح و جان شاعر بیان میکند. شاعر با اشاره به دشواریهای گذشتهاش، از عشق و لطف معشوق سخن میگوید که باعث نجات و تحول او شده است. او از حالتی بیروح و مرده به حالت زندگی و ایمان رسیده است و از کفر به ایمان و از تاریکی به روشنایی حرکت کرده است. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که وجود معشوق بوده که او را به این مقام و حالت والای انسانی رسانده است.
هوش مصنوعی: زلف تو دوباره موجب شد که به راه ایمان برگردم، چرا که این کافری که در دل داشتم، مرا به سمت ایمان هدایت کرد.
هوش مصنوعی: در گذشته مثل فردی از یک قوم نا آشنا بودم، اما نور پیامبر به من تابید و دلم مانند حضرت سلمان روشن شد.
هوش مصنوعی: انکار نکن که از تلاش و همت مردان چه شگفتآور است؛ من که مانند یک مور هستم، به برکت روح سلیمان به زندگی ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: زمانی خضر (شخصیتی افسانهای) آمد و به طور ناگهانی و با لطفش مرا از پیروی یک غول (ناامیدی یا دشواری) در بیابان نجات داد.
هوش مصنوعی: من در گذشته مردهای بودم که در خویش پوسیده شده بودم، ولی یک نسیم الهی مثل نفخه عیسوی به من وزید و تمام وجودم را جان داد.
هوش مصنوعی: من آدمی نیستم که شکر نعمتهایت را به جا بیاورم، در واقع قبل از این لطف و کرم تو، به نوعی دیو بودم. محبت و بزرگواری تو باعث شد به انسان تبدیل شوم.
هوش مصنوعی: من در حالتی زرد و پژمرده بودم، ولی کرم و بخشش تو به من آرامش و زیبایی عطا کرد. دردی داشتم که با نگاه محبتآمیز تو بهبود یافتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاد روی تو همآغوش گلستانم کرد
لذت درد تو آسوده ز درمانم کرد
کفر و دین باختم از نیمنظر بر رخ دوست
دیده رسواشده گبر و مسلمانم کرد
نفسی بی تو گر از سینه تنگم سر زد
[...]
رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد
چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد
عزم کرده است همانا که کندتعمیرم
ورنه از ریشه سبب چیست که ویرانم کرد
نه من از گردش ایام پریشان شده ام
[...]
غمت آن روز که جا در دل ویرانم کرد
سیر از سیر و صفای گل و بستانم کرد
گرچه ز نار پرستی همه کفر است ولیک
زلف زنار وشت خوب مسلمانم کرد
چه بلایی به سر زلف تو خفته است که باز
[...]
دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد
بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند
حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد
تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد
[...]
غم عشقت نه همین قصد دل و جانم کرد
که ره عقل زد و رخنه به ایمانم کرد
مات خود ساخت مرا چون که بمعنی نگرم
آنکه در صورت زیبای تو حیرانم کرد
همچو پرگار که در دایره سرگردانست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.