دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد
بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند
حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد
تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد
خانهٔ سیل غم آباد که ویرانم کرد
شمّهای از گل روی تو به بلبل گفتم
آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد
داستان شب هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج ناشی از دوری معشوق سخن میگوید. او میگوید که در غیاب محبوب، اشکهایش به شدت جاری شده و شبها در هجر او عذاب میکشد. عاشقانی که به خاطر زیبایی محبوب مجنون شدهاند، حال شاعر را نیز خراب کردهاند. او با اشاره به ویرانیهای ناشی از غم و فقدان، از گنج مطلوبش که در دلش نهفته است، صحبت میکند. همچنین، شاعر از گفتگو با شمع در مورد شب هجران میگوید که آنقدر در این گفتگو سوخته که از آن پشیمان شده است. در مجموع، شعر بیانگر احساس عمیق و غمانگیز عشق و دوری است.
هوش مصنوعی: چشمم در غم فراق تو شرمنده است از لطفی که به من کرد، چراکه در شبها اشکهایم را مانند مروارید بر دامنم ریخت.
هوش مصنوعی: عاشقان دیشب از زیبایی گیسوان تو چنان مجذوب و دیوانه شدند که حال و روز آن گروه را به هم ریخت و دلم را آشفته کرد.
هوش مصنوعی: هرچند که ویران شدم و تمام آرزوهایم را از دست دادم، اما به نوعی گنجی در دست دارم که همان آگاهی و تجربههای ناشی از این ویرانی است. در حقیقت، غم و مشکلاتی که به سراغم آمده، باعث ویرانی من شده، اما این ویرانی به من درسی ارزشمند داده است.
هوش مصنوعی: یک نشانه از زیبایی چهرهات را به بلبل گفتم، و این کافی بود که حوصلهام را به خاطر عشقورزی و شیداییام نسبت به گلهای باغ بر هم بزند.
هوش مصنوعی: در شب جدایی تو، داستانی را با شمع روایت کردم، اما آنقدر شمع سوخت که از حرفهایم پشیمان شدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاد روی تو همآغوش گلستانم کرد
لذت درد تو آسوده ز درمانم کرد
کفر و دین باختم از نیمنظر بر رخ دوست
دیده رسواشده گبر و مسلمانم کرد
نفسی بی تو گر از سینه تنگم سر زد
[...]
رخنه ها از مژه آن ترک در ایمانم کرد
چه بگویم که چه کاری به دل و جانم کرد
عزم کرده است همانا که کندتعمیرم
ورنه از ریشه سبب چیست که ویرانم کرد
نه من از گردش ایام پریشان شده ام
[...]
غمت آن روز که جا در دل ویرانم کرد
سیر از سیر و صفای گل و بستانم کرد
گرچه ز نار پرستی همه کفر است ولیک
زلف زنار وشت خوب مسلمانم کرد
چه بلایی به سر زلف تو خفته است که باز
[...]
کفر زلف تو دگر باره مسلمانم کرد
کافری راهنمائی سوی ایمانم کرد
گبرکی بودم بهروز لقب، نور رسول
تافت از روزن دل حضرت سلمانم کرد
مکن انکار که از همت مردان چه عجب
[...]
غم عشقت نه همین قصد دل و جانم کرد
که ره عقل زد و رخنه به ایمانم کرد
مات خود ساخت مرا چون که بمعنی نگرم
آنکه در صورت زیبای تو حیرانم کرد
همچو پرگار که در دایره سرگردانست
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.