عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۲ - در توصیف ممدوح
دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب
انعام عام او بجهان همچنان رسد
کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن
صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱
گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد
کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
عقل از حیات دامن امید در کشد
زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد
خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت
[...]
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲ - مناجات به درگاه باری عز شأنه
به هر پایهای دست چندان رسد
که آن پایه را حد به پایان رسد
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۲۴ - پاسخ نامه دارا از جانب اسکندر
چو دوران ملکی به پایان رسد
بدو دست جوینده آسان رسد
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۹
بر وصف تو دستِ عقل دانانرسد
و ادراکِ ضمیرِ جان بینا نرسد
عرشی که دو کون پرتوِ عَظْمَتِ اوست
موری چه عجب اگر بدانجا نرسد
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۴
در وصف تو عقل و دانش مانرسد
یک قطره به گرد هفت دریا نرسد
چون هژده هزار عالم آنجا که توئی
پَرِّ مگسی بود، کس آنجانرسد
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۶۱
هر قطره به کُنْهِ دُرِّ دریا نرسد
هر ذرّه به آفتاب والا نرسد
در راه تو جملهٔ قدمها برسید
تا هیچکسی در تو رسید یا نرسد
عطار » وصلت نامه » بخش ۲۷ - الحکایت المفاتیح القلوب
گر بخواهی کار تو پایان رسد
کار را از جان بکن درمان رسد
عطار » اشترنامه » بخش ۲۵ - رسیدن سالك با پرده پنجم
درد باید تا ترا درمان رسد
ناگهان امید از جانان رسد
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹
آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد
غم هجران به سویتتر از این قسمت کن
کاین همه درد به جان من تنها نرسد
سروبالای منا گر به چمن برگذری
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶
چه محنت است که در عاشقی به ما نرسد
کجا رویم که صد فتنه در قفا نرسد
به رویِ ما همه رنجی رسید درغمِ دوست
مگر که راحتِ رویش به رویِ ما نرسد
فراغِ دل من از آن داشتم که یک چندی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلعالانوار » بخش ۱۲ - بهار و خزان طبیعت و شباهت طبیعت آدمی به آن
روز چه جویی به شبت آن رسد
تا شب تو نیز به پایان رسد
حسینی » کنز الرموز » بخش ۲۴ - در بیان قبض و بسط میفرماید
هر فتوحی کز بر جانان رسد
بیدلان را مژده درمان رسد
حسینی » کنز الرموز » بخش ۳۷ - در بیان سماع و کیفیت آن میفرماید
در سماعت مژده جانان رسد
بوی پیراهن سوی کنعان رسد
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹
هر سحرم ز هجر تو ناله بر آسمان رسد
گر تو جفا چنین کنی، از تو دلم به جان رسد
مایهٔ روزگار خود در هوس تو باختم
سود تو میبری، بهل کز تو مرا زیان رسد
تیر کمان ابروان بر سپرم مزن، که من
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰
حال زارم گوییا روزی بر جانان رسد
یا طبیب دل به غور درد بی درمان رسد
گر ز حال زار من دلدار من آگه شود
هم به فریاد من مسکین سرگردان رسد
هم برآید صبحگاهی آفتاب روز وصل
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱
عاقبت این درد دل را هم شبی درمان رسد
واین سر سرگشتهام از وصل با سامان رسد
از رخش گرچه بعیدم هم به عیدم هست امید
کز برای جان او این لاشه در قربان رسد
ای دل امّید از وصال یار برنتوان گرفت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶
بوی مهرت به مشام من شیدا نرسد
گنج وصل تو به هر بی سر و بی پا نرسد
حاکمی گر بکشی بنده و گر بنوازی
منع در مصلحت شاه گدا را نرسد
راستی سرو سهی گرچه به قد می نازد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۷
ملک عشقش به غیر ما نرسد
پادشاهی به هر گدا نرسد
دُرد دردش کسی که نوش نکرد
به شفاخانهٔ دوا نرسد
هر که بیگانگی ز خویش نجست
[...]