عاقبت این درد دل را هم شبی درمان رسد
واین سر سرگشتهام از وصل با سامان رسد
از رخش گرچه بعیدم هم به عیدم هست امید
کز برای جان او این لاشه در قربان رسد
ای دل امّید از وصال یار برنتوان گرفت
بو که شبهای دراز هجر با پایان رسد
بوسهای از لعل او کردم تمنّا گفت جان
در عوض خواهم فدا بادت اگر فرمان رسد
در فراق او مرا جان گریبان چاک شد
دست کوتاهم کیم دستی بدان دامان رسد
حال دل را بازگفتن در طریق عشق نیست
خاصه آن ساعت که یک دم جان بر جانان رسد
چون دو عالم را به کار عشق کردم در غمت
ای عزیز من جهان را کی سخن در جان رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حال زارم گوییا روزی بر جانان رسد
یا طبیب دل به غور درد بی درمان رسد
گر ز حال زار من دلدار من آگه شود
هم به فریاد من مسکین سرگردان رسد
هم برآید صبحگاهی آفتاب روز وصل
[...]
زینب ای امالمصیبه موسم افغان رسد
کار حلقوم حسین با خنجر بران رسد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.