نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۶ - نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول
گفت من خود ز وامداریِ تو
نرسیدم به حقگزاری تو
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۱ - نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم
بر قیاس نواله خواری تو
ناید از من سپاس داری تو
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳
ای سیه گر سپید کاری تو
سرخ رویی و سبز داری تو
من به جان سوختم بگو آخر
با شب و روز در چه کاری تو
روز به کار تو کی توانم برد
[...]
عطار » مختارنامه » باب سیام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۹
گفتم که درین غمم بنگذاری تو
خود غم بفزودیم به سر باری تو
وین از همه سخت تر که میزارم من
وز زاری من فراغتی داری تو
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
دلم میخواهد از تو یاری تو
کرامت کن مرا بیداری تو
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
ای در دل و جان سواری تو
شیران جهان شکان شکاری تو
در پای در آرد عافیت را
بیداد بدستیاری تو
وی دشمن جان من جهانی
[...]
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۱۱
دلداری کن اگر دلی داری تو
هر دل که به تو رسد نگه داری تو
صد سال اگر طواف آن کعبه کنی
زان به نبود دلی به دست آری تو
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۴۲
دلداری کن اگر دلی داری تو
هر دل که به تو رسد نگه داری تو
صد سال اگر طواف آن کعبه کنی
زان به نبود دلی به دست آری تو
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۸
نمیگفتی مرا روزی که ما را یار غاری تو
درون باغ عشق ما درخت پایداری تو
ایا شیر خدا آخر بفرمودی به صید اندر
که خه مر آهوی ما را چو آهو خوش شکاری تو
شکفته داشتی چون گل دل و جانم دلاراما
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۳
چنگ خردم بگسل تاری من و تاری تو
هین نوبت دل میزن باری من و باری تو
در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم
اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو
چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۸ - گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست به مقام استغراق
پس عمر گفتش که این زاری تو
هست هم آثار هشیاری تو
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۵ - در بیان آنکه اصل در آدمی خلق است صورت را اعتبار نیست. زیرا که روز قیامت هرکس بلخق خود خواهد حشر شدن. اگر بصفت سگ باشد بصورت سگ حشر شود. دلیل بر آنکه التفات بر صورت نیست، حق تعالی سگ اصحاب کهف را از سلک اولیا خواند که ورابعهم کلبهم، چون در او خلق مردان بود صورتش رااعتبار ننهاد که ان اللّه لاینطر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم و نیاتکم.
گرچه اسباب و مال داری تو
چونکه دل را بحق سپاری تو
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵
دریغ آن همه امّیدِ من به یاریِ تو
دریغ آن همه اخلاص و دوستاری تو
کجا شد آن همه پیوند و مهربانیها
کجا شد آن همه سوگند و جانسپاری تو
همان نیی که شبان در فراقِ من تا روز
[...]
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۳ - پیغام پنجم شب به روز
سرّشان از بزرگواری تو
فاش شد از سفیدکاری تو
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۵ - پیغام ششم شب
از بزرگی و شهریاری تو
جز کلهگوشهای چه داری تو؟
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰
دل کیست؟ که او طلب کند یاری تو
یا تن ندهد به محنت و خواری تو؟
پرسیدهای احوال دلم دوش وزان
جان میآید به عذر دلداری تو
اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۱
ما را به سرای وصل خویش آری تو
بر ما ز لب لعل شکر باری تو
پس پرده ز روی خویش برداری تو
عاشق نشویم، پس چه پنداری تو؟