دریغ آن همه امّیدِ من به یاریِ تو
دریغ آن همه اخلاص و دوستاری تو
کجا شد آن همه پیوند و مهربانیها
کجا شد آن همه سوگند و جانسپاری تو
همان نیی که شبان در فراقِ من تا روز
به آسمان برسیدی خروش و زاری تو
همان نیی که جهانی به رشک ما بودند
هم از محبّت من هم ز دوستداریِ تو
غریب نیست جنون از دلِ فضولیِ من
شگفت نیست فریب از زبانِ جاری تو
عزیز بودم چون نورِ دیده در همه چشم
چو خاکِ ره شدم اکنون به سعیِ خواریِ تو
جزایِ خدمتِ من بود و شرطِ عهد و وفا
خدایِ تو بدهادم ز حقگزاری تو
مرا ز رویِ تو باری بسی خجالتهاست
نه از گناهِ خود امّا ز شرمساریِ تو
روا بود که برون آورم دل از سینه
به پیش سگ فکنم از ستیزهکاری تو
وگر حدیث کنم خود دلت به درد آید
که در چه غصّه جگر میخورد نزاریِ تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا از آدمیان کس نکرد یاری تو
که این کمینه بیایم به جان نثاری تو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.