گنجور

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱

 

زمین بنده و چرخ یار من است

سر تاجداران شکار من است

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳

 

بدانید کاین زینهار من است

به نزد شما یادگار من است

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴۱

 

بدانید کو یادگار من است

به نزد شما زینهار من است

فردوسی
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید

 

ندانی کاو خود شکار من است

در و دشت یکسر سوار من است

عثمان مختاری
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۸ - در مدح پادشاه اسلام

 

همی گفت او زینهار من است

سپاه شهنشه شکار من است

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۹۴ - زنهار دادن طیهور آتبین را

 

به یزدان که پروردگار من است

به سختی و اندوه یار من است

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۹۸ - لشکرکشی کوش برای محاصره ی سرزمین طیهور

 

ولیکن چنین کار، کارِ من است

که پرخاش و کین روزگار من است

ایرانشان
 

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم

 

دُرج مدح تو غمگسار من است

گوشمال تو گوشوار من است

حمیدالدین بلخی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

قمری اندر بهار یار من است

مونس نالهای زار من است

فاخته طوق عشق برگردن

در غم دوست غمگسار من است

بلبل از شاخ گل گشاده زبان

[...]

سید حسن غزنوی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

دی بر ورقی که آن ز اشعار من است

جانی دیدم که آن نه گفتار من است

دل گفت قلم تراش بر گیرو بکن !

گفتم آری کندن جان کار من است!

ظهیر فاریابی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

زانجا که فریب طبع دلدار من است

می گفت وفا و مهر تو کار من است

گفتم باری تو دعوی مهر مکن

کاین قاعده دل وفادار من است

مجد همگر
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

شب دراز که مانند زلف یار من است

چو زلف یار به دست است، کار کار من است

ز روزگار همین یک دم است حاصل من

که کارساز دلم یارِ سازگار من است

نخواهم آخرِ این شب ولی چه شاید کرد

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

اگر عنایت غم نیستی که یار من است

که را غم من و اندوه بیشمار من است

غم تو یک نفس از من نمی شود غایب

هم اوست در همه عالم که یارغار من است

مرا نه یار و نه اغیار جز تو یاری نیست

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

ز آنگهی که دل من به سوی یار من است

زهی دراز که شبهای انتظار من است

ز من نماند نشان و دلم به زلف تو ماند

به گوش داری، جانا، که یادگار من است

مگر تو خود کنی این لطف، ورنه می دانم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳