گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - در مدح امیر عضدالدین

 

ای جان من خریده بدیدار خویشتن

کرده مرا بمهر خریدار خویشتن

من جان و مال خویش ندارم ز تو دریغ

وز من دریغ داری دیدار خویشتن

تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان

[...]

قطران تبریزی
 

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و نهم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

دید دنیا کشت زار خویشتن

لاجرم کرد اختیار خویشتن

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۹

 

هر مجلسی و ساقیی، من در خمار خویشتن

هر بیدلی آمد به خود، من بر قرار خویشتن

زین سوی جور دشمنان، زانسوی طعن دوستان

خلقی به طعن و گفتگو، عاشق به کار خویشتن

ای پندگو، هر دم دگر چه آتشم در می زنی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۴

 

ما خود بریده ایم دل از کار خویشتن

لیکن تو رحم کن بگوفتار خویشتن

من جان فروشم و تو بهیچم نمی خری

کس چون تو نیست واقف بازار خویشتن

ما گفته ایم با تو تو با ما مگوی هیچ

[...]

اهلی شیرازی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

دیریست بیرون رفته ام از اختیار خویشتن

بنشسته ام اندوهگین در انتظار خویشتن

گر از عیار حال خود در مجلس اظهاری کنم

ساز از مقام خود فتد من از عیار خویشتن

مشرب مصاحب می کند ورنه تفاوت بی حدست

[...]

نظیری نیشابوری
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۰

 

خاطر من نشکفد از وصل یار خویشتن

این چمن رنگی ندارد از بهار خویشتن

عشق از بس غافلم کرده ست از خود، می کنم

همچو طفلان خاکبازی با غبار خویشتن

آخر کار محبت، جان به حسرت دادن است

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱۱

 

موج دریا را نباشد اختیار خویشتن

دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن

زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت

مرکب نی بار باشد بر سوار خویشتن

خاک باشد از مصافم چشم دشمن را نصیب

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

حیرانم از افسردگی، در کار و بار خویشتن

کو عشق تا آتش زنم، در روزگار خویشتن

گفتم مبادا بعد من، ملک کسی گردد غمت

تا بیع بستم، کردمش وقف مزار خویشتن

در محفل روحانیان، گردد ز مو باریکتر

[...]

قدسی مشهدی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

مدعی را کرد یار خویشتن

تا کنم من فکر کار خویشتن

به که ندهم وعده ی وصلش به خویش

تا نباشم شرمسار خویشتن

همنشینی با سگ کویش کنم

[...]

سحاب اصفهانی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن

من که دادم بی قراری را قرار خویشتن

کردم اظهار محبت پیش آن زیبانگار

پرده را برداشتم از روی کار خویشتن

دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی

[...]

فروغی بسطامی
 

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

چشم اگر پوشی ز کار خویشتن

لطف ها بینی ز یار خویشتن

غربت مردم به شهر مردم است

من غریبم در دیار خویشتن

دوش در بزمی که بودی با رقیب

[...]

غبار همدانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

من تاجرم بدکه بازار خویشتن

بر دست نقد جان و خریدار خویشتن

هر دانشی که بود مرا صرف دید شد

دیوانه شد دلم پی دیدار خویشتن

ایوان ملک قصر ملک دیده ام کنون

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode