فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او
ز جام می همی بارید شادی
چو از مستی جوانمردی و رادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۰ - رسیدن ویس و رامین به هم
بدو گفت ای بهشت کام و شادی
به تو یزدان نموده اوستادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
ندانم تو بدو چون او فتادی
به مهر او را دل از بهر چه دادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان
ازیشان خود تو از جمشید زادی
تو نیز آن گوهرت بر باد دادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان
ترا بی من بزرگی باد و رادی
مرا بی تو درستی باد و شادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس
نه باجی بر یکی کشور نهادی
نه شهری را به پیروزی گشادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
چرا چون خواندمت پاسخ ندادی
دلم بیهوده بر آتش نهادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد
مگر چون من بدان در سخت شادی
که چون گنجش به خاک اندر نهادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد
به حق آنکه او بود ابر رادی
بجای برق، خندهش بود و شادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد
گشاده دست شادی بند رادی
گرفته باز رادی کبگ شادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۸ - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ
نه مرغی و نه تیری و نه بادی
درین باغ از شبستان چون فتادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى
به گوراب از کدامین تخم زادی
تن سیمین بدادی یا ندادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۰ - پاسخ دادن رامین ویس را
به گفتاری زبان را برگشادی
وگرچه مر مرا دشمان دادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۱ - پاسخ دادن ویس رامین را
بس است این داغ کم بر دل نهادی
بس است این چشمه کز چشمم گشادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۷ - پاسخ دادن ویس رامین را
توی بخت مراهمتهای رادی
توی جان مرا همتای شادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۱ - وفات کردن ویس
چرا درد دگر بر من نهادی
بلا را راه در جانم بدادی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید
همی بارد ز ابرش قطر رادی
همه روید ز خاکش تخم شادی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۲
خدایا بر جهانم کام و فرمان روان دادی
بمدح و آفرین من زبان خلق بگشادی
ز دشمن کین من جستی ز دولت داد من دادی
بدان کز من نبیند کس بلا و رنج آزادی
بمستی و بهشیاری بخواندن دل مرا دادی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳
ای ترک به گنجه از کجا افتادی
کاندر دل و جان من فکندی شادی
یک بوسه مرا به مستی اندر دادی
ای ترک همیشه مست و خرم بادی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی
همواره همیدون به سلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی