فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او
خدا از بهر من نیکی دهادش
برفته نام و مهر من ز یادش
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۷ - آگاه شدن ویس از آمدن رامین
چو زو بستد هزاران بوسه دادش
گهی بر چشم و گه بر دل نهادش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۲۴ - حکایت
آنچنان شو به حیرت آبادش
که دگر یاد ناید از یادش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیهالسّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » بخش ۲۳ - ستایش امیرالمؤمنین عثمان رضیاللّٰه عنه
به دل و عدل سرو آزادش
به دو چشم و چراغ دامادش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۲ - اندر بدایت پادشاهی بهرامشاه
عرصهٔ خلد شد دل از دادش
نافهٔ مشک شد گل از بادش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۴ - آغاز داستان خسرو و شیرین
چو کار از مهد با میدان فتادش
جهان از دوستی در جان نهادش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۵ - دیدن خسرو شیرین را در چشمه سار
گلی دیدم نچیدم بامدادش
دریغا چون شب آمد برد بادش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - آگاهی خسرو از مرگ پدر
چو یوسف گم شد از دیوان دادش
زمانه داغ یعقوبی نهادش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۳ - باز آوردن شاپور شیرین را پیش مهینبانو
نه چندان دلخوشی و مهر دادش
که در صد بیت بتوان کرد یادش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد
به شادروان شیرین برد شادش
به رسم خواجگان کرسی نهادش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۹ - نشستن بهرام روز سهشنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم
هم بدان پیک نامهور دادش
سوی آن نامور فرستادش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۰ - نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم
زان جوانی که در سر افتادش
نامد از پند پیر خود یادش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۱ - نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم
خیر کان نکته رفت بر یادش
کرد حالی ز کشتن آزادش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم
کردش آزاد و دلخوشی دادش
بر سر شغل خود فرستادش
عطار » الهی نامه » بخش اول » المقالة الاولی
چو از هر یک بدانم اعتقادش
بسازم کار هر یک بر مرادش
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام
چو شد زنده بسی سوگند دادش
که بپذیر و مده دیگر ببادش
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۱۲) حکایت رندی که از دکانی چیزی میخواست
ازو میخواست چیزی، می ندادش
بسی بر پیش دکان ایستادش
عطار » خسرونامه » بخش ۲۸ - رسیدن نامهٔ گل به خسرو و زاری کردن او و رفتن در پی گل به اسپاهان
چو شد سیراب آمد کبک یادش
ولی تا کبک گفتی برد بادش
عطار » خسرونامه » بخش ۳۲ - بیمار گشتن جهان افروز
بسوی بام رفت و در گشادش
بیک ساعت سلاح و تیغ دادش
عطار » خسرونامه » بخش ۶۳ - آگاهی یافتن شاپور از آمدن فرّخ و گلرخ و گرفتاری گل و گریختن فرّخ
ز مهر گل بجوش آمد نهادش
ز بی صبری دل از کف شد چوبادش