پریپیکر نگار پرنیانپوش
بت سنگیندل سیمین بناگوش
در آن وادی که جایی بود دلگیر
نخوردی هیچ خوردی خوشتر از شیر
گرش صد گونه حلوا پیش بودی
غذاش از مادیان و میش بودی
از او تا چارپایان دورتر بود
ز شیر آوردن او را درد سر بود
که پیرامون آن وادی به خروار
همه خرزَهره بد چون زَهرهٔ مار
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جایِ دگر داشت
دل شیرین حساب شیر میکرد
چه فن سازد در آن تدبیر میکرد
که شیر آوردن از جایی چنان دور
پرستاران او را داشت رنجور
چو شب زلف سیاه افکند بر دوش
نهاد از ماه زرین حلقه در گوش
در آن حلقه که بود آن ماهِ دلسوز
چو مار حلقه میپیچید تا روز
نشسته پیش او شاپور تنها
فرو کرده ز هر نوعی سخنها
از این اندیشه کآن سرو سهی داشت
دل فرزانه شاپور آگهی داشت
چو گلرخ پیش او آن قصه برگفت
نیوشنده چو برگ لاله بشکفت
نمازش برد چون هندو پری را
ستودش چون عطارد مشتری را
که هست این جا مهندس مردی استاد
جوانی نام او فرزانه فرهاد
به وقت هندسه عبرتنمایی
مجسطیدانِ اقلیدسگشایی
به تیشه چون سر صنعت بخارد
زمین را مرغ بر ماهی نگارد
به صنعت سرخ گل را رنگ بندد
به آهن نقش چین بر سنگ بندد
به پیشه دست بوسندش همه روم
به تیشه سنگ خارا را کند موم
به استادی چنین کارت برآید
بدین چشمه گل از خارت برآید
بُود هر کار بیاستاد دشوار
نخست استاد باید آنگَهی کار
شود مرد از حساب انگشتریگر
ولیک از موم و گل نز آهن و زر
گرم فرمان دهی فرمان پذیرم
به دست آوردنش بر دست گیرم
که ما هر دو به چین همزاد بودیم
دو شاگرد یکی استاد بودیم
چو هر مایه که بود از پیشه برداشت
قلم بر من فکند او تیشه برداشت
چو شاپور این حکایت را به سر برد
غم شیر از دل شیرین به در برد
چو روز آیینه خورشید دربست
شب صد چشم هر صد چشم بربست
تجسس کرد شاپور آن زمین را
به دست آورد فرهاد گزین را
به شادروان شیرین برد شادش
به رسم خواجگان کرسی نهادش
درآمد کوهکن مانند کوهی
کز او آمد خلایق را شکوهی
چو یک پیل از ستبری و بلندی
به مقدار دو پیلش زورمندی
رقیبان حرم بنواختندش
به واجب جایگاهی ساختندش
برون پرده فرهاد ایستاده
میان درْبسته و بازو گشاده
در اندیشه که لعبتباز گردون
چه بازی آردش زان پرده بیرون
جهان ناگه شبیخون سازیای کرد
پس آن پرده لعبتبازیای کرد
به شیرینخندههای شکرینساز
درآمد شِکر شیرین به آواز
دو قفل شِکر از یاقوت برداشت
وز او یاقوت و شِکر قوت برداشت
رطبهایی که نخلش بار میداد
رطب را گوشمال خار میداد
به نوشآباد آن خرمای در شیر
شکر خواند انگبین را چاشنیگیر
ز بس کز دامن لب شِکر افشاند
شِکر دامن به خوزستان برافشاند
شنیدم نام او شیرین از آن بود
که در گفتن عجب شیرینزبان بود
ز شیرینی چه گویم هر چه خواهی
بر آوازش بخفتی مرغ و ماهی
طبرزد را چو لب پرنوش کردی
ز شِکّر حلقهها در گوش کردی
در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی تن که حالی جان ندادی
کسی را کآن سخن در گوش رفتی
گر افلاطون بدی از هوش رفتی
چو بگرفت آن سخن فرهاد در گوش
ز گرمی، خون گرفتش در جگر جوش
برآورد از جگر آهی شغبناک
چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک
به روی خاک میغلتید بسیار
وز آن سر کوفتن پیچید چون مار
چو شیرین دید کآن آرامرفته
دلی دارد چو مرغ از دام رفته
هم از راه سخن شد چارهسازش
بِدآن دانه به دام آورد بازش
پس آن گه گفت کاِی داننده استاد
چنان خواهم که گردانی مرا شاد
مراد من چنان است ای هنرمند
که بگشایی دل غمگینم از بند
به چابکدستی و استادکاری
کنی در کار این قصر استواری
گله دور است و ما محتاج شیریم
طلسمی کن که شیر آسان بگیریم
ز ما تا گوسفندان یک دو فرسنگ
بباید کند جویی محکم از سنگ
که چوپانانم آن جا شیر دوشند
پرستارانم این جا شیر نوشند
ز شیرین گفتن و گفتار شیرین
شده هوش از سر فرهاد مسکین
سخنها را شنیدن میتوانست
ولیکن فهم کردن میندانست
زبانش کرد پاسخ را فرامشت
نهاد از عاجزی بر دیده انگشت
حکایت بازجست از زیردستان
که مستم کوردل باشند مستان
ندانم کاو چه میگوید بگویید
ز من کامی که میجوید بجویید
رقیبان آن حکایت برگرفتند
سخنهایی که رفت از سر گرفتند
چو آگه گشت از آن اندیشه فرهاد
فکند آن حکم را بر دیده بنیاد
در آن خدمت به غایت چابکی داشت
که کار نازنینان نازکی داشت
از آن جا رفت بیرون تیشه در دست
گرفت از مهربانی پیشه در دست
چنان از هم درید اندام آن بوم
که میشد زیر زخمش سنگ چون موم
به تیشه روی خارا میخراشید
چو بید از سنگ مجرا میتراشید
به هر تیشه که بر سنگ آزمودی
دو همسنگش جواهر مزد بودی
به یک ماه از میان سنگ خارا
چو دریا کرد جویی آشکارا
ز جای گوسفندان تا درِ کاخ
دورویه سنگها زد شاخ در شاخ
چو کار آمد به آخر حوضهای بست
که حوض کوثرش زد بوسه بر دست
چنان ترتیب کرد از سنگ جویی
که در درزش نمیگنجید مویی
در آن حوضه که کرد او سنگبستش
روان شد آب گفتی زآبدستش
بَنا چندان تواند بود دشوار
که بَنّا را نیامد تیشه در کار
اگر صد کوه باید کند پولاد
زبون باشد به دست آدمیزاد
چه چاره کان بنیآدم نداند
به جز مردن کهزان بیچاره ماند
خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوضه بست و جوی بگشاد
چنان کز گوسفندان شام و شبگیر
به حوض آید به پای خویشتن شیر
بهشتیپیکر آمد سوی آن دشت
به گِرد جوی شیر و حوض برگشت
چنان پنداشت کآن حوض گزیده
نکردهست آدمی، هست آفریده
بلی باشد ز کار آدمی دور
بهشت و جوی شیر و حوضه و حور
بسی بر دست فرهاد آفرین کرد
که رحمت بر چنان کس کاین چنین کرد
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش
که استادیت را حق چون گذاریم
که ما خود مزد شاگردان نداریم
ز گوهر شبچراغی چند بودش
که عقد گوش گوهربند بودش
ز نغزی هر دُری مانند تاجی
وز او هر دانه شهری را خراجی
گشاد از گوش با صد عذر چون نوش
شفاعت کرد کاین بستان و بفروش
چو وقت آید کزین بِهْ دست یابیم
ز حق خدمتت سر برنتابیم
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بِستد و در پایش افشاند
وز آن جا راه صحرا تیز برداشت
چو دریا اشک صحراریز برداشت
ز بیم آن که کار از نور میشد
به صد مردی ز مردم دور میشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان درباره فرهاد و شیرین است. فرهاد جوانی ماهر و با استعداد است که به درخواست شیرین، معشوقهاش، تصمیم میگیرد چاه و جوی آبی بسازد تا گلههای شیرین آب بخورند. شیرین به همراه شاپور با فرهاد صحبت میکنند و از استعداد او در فنون معماری و مهندسی سخن میگویند. فرهاد با تیشه و مهارت بسیار، کوهها را میشکافد و بر سنگها کار میکند تا جوی آبی بسازد. او تلاش میکند تا جوی را طوری بسازد که شیر به آسانی از آن عبور کند. بعد از سختیهای بسیار و با تلاش و زحمت، موفق به انجام کارش میشود و آب روانی را به حوضی میآورد. در نهایت فرهاد مورد ستایش قرار میگیرد و بابت تلاشش تحسین میشود. این داستان نمادی از عشق، تلاش و هنر است.
هوش مصنوعی: زنی زیبا و دلربا با چهرهای چون پری و لباسی نرم و ابریشمی، که دلش سنگین است و گوشهایش مانند نقره میدرخشد.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین که حالت ناخوشایند بود، هیچ چیزی را بهتر از شیر نچشیدی.
هوش مصنوعی: اگر چه غذاهای مختلف و متنوعی مانند حلوا برای او فراهم باشد، اما او تنها به گوشت الاغ و بره (مادیان و میش) علاقه دارد.
هوش مصنوعی: از او تا حیوانات چهارپا فاصلهای زیاد بود و آوردن شیر برای او مشکل و دردسرساز بود.
هوش مصنوعی: در آن ناحیه، به اندازهای که خرزهره وجود دارد، آنقدر خطرناک و مضر است که مانند زهر مار میباشد.
هوش مصنوعی: چون چوپان از خطر زهر آگاه بود، محل چراگاه گوسفندان را به جایی دیگر منتقل کرد.
هوش مصنوعی: دل شیرین برای کارهای پیچیده خود برنامهریزی میکرد و تدابیر خاصی میاندیشید.
هوش مصنوعی: شیر به طور سختی از مکانی دور به میان آورده شد و پرستارانش به خاطر این کار به زحمت افتادند.
هوش مصنوعی: وقتی شب با زلف سیاهش بر دوش افتاد، حلقهای از طلا را مانند ماه در گوش قرار داد.
هوش مصنوعی: آن ماه زیبا و دلسوز در حلقهای که بود، مانند ماری میپیچید تا روز فرار برسد.
هوش مصنوعی: شاپور به تنهایی در کنار او نشسته و از هر نوع سخنی میگوید.
هوش مصنوعی: از این فکر میکنم که آن سرو بلند و زیبا، دل فرزانه شاپور را به آگاهی رسانده است.
هوش مصنوعی: مثل گلرویی که داستانی را برای او تعریف میکند، شنونده همچون برگ لالهای شکفته میشود.
هوش مصنوعی: نماز او به دلیل محبتش به یک هندو از بین رفت و آن را ستود، درست مانند اینکه عطارد مشتری را تحسین میکند.
هوش مصنوعی: اینجا مهندسی وجود دارد که مردی هنرآفرین و جوان است و نامش فرزانه فرهاد است.
هوش مصنوعی: در زمان بررسی هندسه، به کارهای عمیق و آموزنده اقلیدس که به مانند یک معلم بزرگ است، توجه کن.
هوش مصنوعی: وقتی که هنرمند با چکش و تیشه بر روی زمین کار میکند، مانند پرندهای است که بر روی ماهی نشسته است.
هوش مصنوعی: یک هنرمند با مهارت، رنگ گل سرخ را به زیبایی میزند و نقشههای زیبای چین را بر سنگها نقش میکند.
هوش مصنوعی: همه روم به او احترام میگذارند و به او خدمت میکنند، حتی سنگ سخت را نیز نرم و قابل تغییر میکند.
هوش مصنوعی: با مهارت و توانایی که داری، میتوانی از چشمه گل مانند، درخشش و زیبایی به وجود بیاوری.
هوش مصنوعی: هر کار بدون راهنما و استاد، سخت و دشوار است. ابتدا باید استاد آن کار مشخص شود تا سپس بتوان به انجام آن پرداخت.
هوش مصنوعی: مردی ارزشمند و بزرگ میشود که به درستی و نیکویی زندگی کند و نه به دلیل داراییهای مادی و ظاهری مانند طلا و نقره. انسانیت و عظمت او به ویژگیهای درونی و اخلاقیاش بستگی دارد، نه به مال و منالی که دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو دستور دهی، من قبول میکنم و برای به دست آوردنش تلاش میکنم.
هوش مصنوعی: ما هر دو در چین به دنیا آمدهایم و مانند دو شاگرد هستیم که یکی از آنها استاد دیگری است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از کار و حرفهام جدا شده، مانند تیشهای است که بر من فرود آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور داستان را به پایان رساند، غم شیر را از دل شیرین بیرون برد.
هوش مصنوعی: زمانی که روز مانند آینهای نور خورشید را منعکس میکند، شب به آرامی تمام چشمها را میبندد و همه چیز را در خواب و سکوت فرو میبرد.
هوش مصنوعی: شاپور زمین را جستجو کرد و در نهایت توانست فرهاد را بهعنوان انتخاب خود به دست آورد.
هوش مصنوعی: او برای شیرین، زندگی خوشی را فراهم آورد و به یاد رسم بزرگان، برایش تختی ترتیب داد.
هوش مصنوعی: کسی که با توان و انرژی کاری را آغاز میکند، مانند کوهی است که از آن، کارهای بزرگ و شگفتآور برای مردم به وجود میآید.
هوش مصنوعی: به اندازه دو فیل، قدرتمند و بزرگ است.
هوش مصنوعی: رقیبان حرم به او محبت کردند و برایش جایگاهی مهم و ویژه فراهم کردند.
هوش مصنوعی: فرهاد در وضعیت خاصی قرار دارد؛ او در جایی ایستاده است که در هم بسته و هم باز است و آمادگی خود را برای عمل نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در فکر این هستم که چه بازیای از طرف کائنات برای این دختر زیبا در پشت پرده آماده شده است.
هوش مصنوعی: ناگهان جهان به طور غیرمنتظرهای به حمله پرداخت و در نتیجه، پردهای از بازیهای ظاهری و فریبنده را بر دوش گذاشت.
هوش مصنوعی: در اینجا به لبخندهای شیرین و جذاب اشاره شده که مانند شکر، دلنشین و خوشسوز است. این لبخندها در واقع به قدری شگفتانگیز و دلپذیرند که میتوانند انسانی را به شادی و خوشحالی وادار کنند و حتی música را به شکل دلنشینی به صدا درآورند.
هوش مصنوعی: دو قفل از شکر و یاقوت برداشت و از وجود او، یاقوت و شکر به Nutritional استفاده کرد.
هوش مصنوعی: خرماهایی که از درخت نخل به دست میآید، در اثر برخورد با خارها آسیب میبینند.
هوش مصنوعی: در نوشآباد، خرما را با شیر و شکر ترکیب میکنند و عسل را به عنوان چاشنی به آن اضافه میکنند.
هوش مصنوعی: به خاطر این که شیرینی از لبههای لب او میریزد، این شیرینی به دامنهای خوزستان هم میرسد.
هوش مصنوعی: گفتهاند که نام او به خاطر شیرینزبانیاش بسیار دلنشین است.
هوش مصنوعی: از خوشی چه بگویم، هر چه باشد، صدای آن را پنهان کردی، مانند پرنده و ماهی.
هوش مصنوعی: وقتی لبهای طبرزد را با نوشیدنی شیرین پر کردی، گوشهایش را نیز با حلقههایی زینت دادهای.
هوش مصنوعی: در آن جمعی که او سخن گفت و لب به حدیث گشود، تنها جسم من حاضر بود و جانم در آنجا نبود.
هوش مصنوعی: اگر کسی آن سخن را بشنود، حتی اگر افلاطون هم باشد، از هوش میرود.
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد آن سخن را شنید، به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که احساس گرما و تپش شدید در درونش حس کرد و این احساس به نوعی آتشین و غلیان در دلش تبدیل شد.
هوش مصنوعی: از دل خود آه و نالهای بلند برآوردم، مانند کسی که در میخورد و بر زمین میافتد.
هوش مصنوعی: بر روی زمین به شدت میغلتید و مانند ماری پیچیده میشد و به آن طرف میخورد.
هوش مصنوعی: وقتی شیرین متوجه شد که دل آرامش به مانند پرندهای است که از دام رها شده، احساس خوشحالی و شادابی کرد.
هوش مصنوعی: با گفتار و سخنرانی، او توانست مشکل را حل کند و به گونهای ماهرانه، پرنده را با دانهای به دام آورد.
هوش مصنوعی: پس او گفت: ای دانای بزرگ، چنان خواهی کرد که مرا شادمانی ببخشی.
هوش مصنوعی: خواسته من از تو، ای هنرمند این است که توانایی آن را داشته باشی که دل غمگین من را از قید و بند رهایی ببخشی.
هوش مصنوعی: با مهارت و سرعت عمل خود، میتوانی در ساخت این قصر به خوبی کار کنی.
هوش مصنوعی: گله دور است و ما به شیری نیاز داریم. جادو یا ترفندی بزن که بتوانیم به راحتی شیر بگیریم.
هوش مصنوعی: برای اینکه ما به گوسفندان برسیم، باید مسیری محکم از سنگ را به طول یک یا دو فرسنگ بسازیم.
هوش مصنوعی: چوپانان من در آنجا شیر تازه میدوشند و مراقبانم در اینجا شیر نوشیدنی را کمی میخورند.
هوش مصنوعی: بخاطر صحبت شیرین و جذاب، فرهاد بیچاره به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و هشیاری خود را از دست داده است.
هوش مصنوعی: او میتوانست حرفها را بشنود، اما توانایی درک و فهم آنها را نداشت.
هوش مصنوعی: او با کلامش پاسخ داد که فراموشش کردی و از روی ناتوانی بر چشمانش انگشت گذاشت.
هوش مصنوعی: حکایت از این دارد که وقتی کسی از زیر دستان خود بازجویی میکند، اگر آنها در وضعیت خوشی و سرخوشی باشند، نمیتوانند پاسخهای درست و منطقی بدهند.
هوش مصنوعی: نمیدانم او چه میگوید، اما بگویید از من، موفقیتی که در پی آن هستید را جستوجو کنید.
هوش مصنوعی: رقیبان داستانی را نقل کردند و سخنانی را که قبلاً گفته شده بود، دوباره تکرار کردند.
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد از آن فکر باخبر شد، آن فرمان را بر چشم خود گذاشت و به آن توجه کرد.
هوش مصنوعی: در آنجا بهطرز فوقالعادهای سریع و چابک بود، زیرا کارهای عزیزان به نازکی و ظرافت نیاز داشت.
هوش مصنوعی: او از آنجا بیرون رفت و تیشهای در دست گرفت، نشان از این که مهربانی را به عنوان شغل و کار خود انتخاب کرده بود.
هوش مصنوعی: اندام آن دیار به قدری پاره و آسیبدیده شده که زیر فشارش، سنگ مثل موم نرم میشود.
هوش مصنوعی: با چکش به سنگ سخت ضربه میزد و مانند درخت بید که به آرامی از آب عبور میکند، مسیر خود را در دل سنگ ایجاد میکرد.
هوش مصنوعی: هر تیشهای که بر سنگی زنی و آزمایش کنی، دو نتیجه باارزش از آن به دست میآید.
هوش مصنوعی: در دل سنگ سخت، زیبایی و روشنی همانند دریا جوی واضحی را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: از محل زندگی گوسفندان تا دروازهی کاخ، سنگها به هم برخورد کرده و بر یکدیگر میخیزند.
هوش مصنوعی: وقتی کار به پایان رسید، حوضی ایجاد شد که حوض کوثر به دست او بوسه زد.
هوش مصنوعی: او به گونهای از سنگها جوی ساخته است که حتی یک موی نازک هم در شکاف آن جا نمیشود.
هوش مصنوعی: در آن جایی که او سنگی را به درون حوضه انداخت، به سرعت آب به حرکت درآمد، گویی که آب از دستان او جاری شده است.
هوش مصنوعی: ساختن و ایجاد چیزی به اندازهای میتواند مشکل باشد که حتی سازنده هم نتواند ابزار لازم را به درستی به کار گیرد.
هوش مصنوعی: اگر انسان بخواهد بر مشکلات و سختیها غلبه کند، باید از اراده و توانایی قویتری برخوردار باشد.
هوش مصنوعی: در زندگی، انسانها گاهی با مسائلی روبرو میشوند که نمیدانند چگونه باید با آنها برخورد کنند و تنها راهی که برایشان باقی میماند، مرگ است. این وضعیت نشان از سختیها و ناتوانیهای بشر در مواجهه با مشکلات دارد.
هوش مصنوعی: به شیرین خبر دادند که فرهاد به عشق او، کار بزرگی انجام داده و با تلاش خود بر دشواریها فائق آمده و راهی را برای رسیدن به آرزوهایش ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: در شب و روز، مانند گوسفندانی که به آب حوض میآیند، شیر هم با قدمهای خود به سمت حوض میآید.
هوش مصنوعی: یک فرد زیبا و خوش منظر به سویی کشانده شد که در آن دشت، دور جوی آب شیرین وجود داشت و دوباره به سمت حوض بازگشت.
هوش مصنوعی: او گمان میکند که در آن حوض، آدمی به ناپختگی انتخاب شده و این حوض تنها توسط خداوند خلق شده است.
هوش مصنوعی: آری، زندگی در بهشت و امکاناتی چون نهرهای شیر و حورهای زیبا از ویژگیهای دور از دسترس کارهای انسانی است.
هوش مصنوعی: بسیاری بر دست فرهاد ستایش کردند و بر او رحمت فرستادند که توانسته است چنین کار بزرگی را انجام دهد.
هوش مصنوعی: زمانی که زحمت و دوری از میان برداشته شود، او را از نزدیکانش بهتر و برتر میبیند.
هوش مصنوعی: ما چگونه میتوانیم به حق استادیت شما پی ببریم، درحالیکه ما خود، پاداشی برای شاگردی نداریم؟
هوش مصنوعی: از جواهر شبچراغ چند تا بود که گوشش به زنجیر جواهرات وصل بود.
هوش مصنوعی: از زیبایی هر مرواریدی مانند یک تاج است و از هر دانهای شهری میتواند مالیات بگیرد.
هوش مصنوعی: با صد دلیل و عذر از گوشش حرف زد و شفاعت کرد که این باغ را به فروش برسانند.
هوش مصنوعی: زمانی فرا خواهد رسید که از این بهتر را به دست آوریم و در خدمت تو، سر خود را از زمین نخواهیم برداشت.
هوش مصنوعی: وی بر آن ثروت و گنجی که فرهاد به آن معروف است، آفرین گفت و از دست او آن را گرفت و در پای او پاشید.
هوش مصنوعی: از آنجا راه بیابان را با سرعت آغاز کرد، همانطور که دریا اشکهایی مانند باران در بیابان میریزد.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از آنکه کار به سمت تاریکی برود، از صد نفر از مردم دور میشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱
پریپیکر نگار پرنیانپوش
بت سنگیندل سیمین بناگوش
بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش
بتِ سنگین دلِ سیمین بناگوش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.