نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۳ - جهانگردی اسکندر با دعوی پیغمبری
ز نرگس تهی یافتم خواب را
ندیدم جوان سرو شاداب را
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۳ - جهانگردی اسکندر با دعوی پیغمبری
حجابی مغانی بد آن آب را
نپوشیدی از دیدها تاب را
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۵ - گذار کردن اسکندر دیگر باره به هندوستان
چو خورشید جوشان کند آب را
به خود در کند جوش سیماب را
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۴ - قصۀ جنگ خندق و کشته شدن عمرو بدست امیر کل امیر و شادمان شدن حضرت رسول(ص) و اصحاب از آن فتح کبیر
پس نبی فرمود خود اصحاب را
بهر آسایش به شیخ و شاب را
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۸۱ - تمثیل احوال آنهائی که به هر چه توجه پذیرند، رنگ آن گیرند و برای صورت میرند
دختری دارم که آورد آب را
او وداعی کرده شبها خواب را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۵ - جواب خرگوش نخچیران را
جان کمست آن صورت با تاب را
رو بجو آن گوهر کمیاب را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو
کای عجب لطف این شه وهاب را
وان عجبتر کاو ستد آن آب را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۲ - دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی
آن کشیدن چیست از گل آب را
جذب تو نقل و شراب ناب را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۱ - لابه کردن قبطی سبطی را کی یک سبو به نیت خویش از نیل پر کن و بر لب من نه تا بخورم به حق دوستی و برادری کی سبو کی شما سبطیان بهر خود پر میکنید از نیل آب صاف است و سبوکی ما قبطیان پر میکنیم خون صاف است
قوم موسی شو بخور این آب را
صلح کن با مه ببین مهتاب را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۷ - حکایت آن راهب که روز با چراغ میگشت در میان بازار از سَرِ حالتی کی او را بود
چند بینی گردش دولاب را؟
سر برون کن هم ببین تیز آب را
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره
از رمهٔ انبه چه غم قصاب را
انبهی هش چه بندد خواب را
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شبخوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزلِ شمارهٔ ۹
گر ماهِ من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
گویی دو چشمِ جادویِ عابدفریبِ او
بر چشمِ من به سِحر ببستند خواب را
اوّل نظر ز دست برفتم عنانِ عقل
[...]
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۱۳ - مراجعت کردن از سفر و آمدن به وطن
یک شبی بر کف گرفتم آب را
جمع کردم جمله اصحاب را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را
بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را
ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد
بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را
مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
دیوانه می کنی دل و جان خراب را
مشکن به ناز سلسله مشک ناب را
بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال
تو خون من بریز ز بهر ثواب را
بوی وصال در خور این روزگار نیست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
باز مدار، ای پسر، غمزه نیم خواب را
تا نبرد به جادویی جان و دل خراب را
از پی نقل مجلست هست بر آتشم جگر
چاشنیی نمی کنی گوشه این کباب را
از مه و مشتری چرا دست نشوید آسمان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
بگشاد صبح عید ز رخ چون نقاب را
بنمود ساقی آن رخ چون آفتاب را
اینک رسید وقت که مردان آب کار
گردان کنند هر طرفی کار آب را
ساقی، ازان دو چشم که در بند خفتن است
[...]