گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را

ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد

بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را

مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین

سبزه بساط سبز وتر از پی رقص آب را

نیست حیات شکرین کاخر شب شکر لبان

هر طرفی به بوی می تلخ کنند خواب را

چون به سؤال گویدم ساقی مست عاشقان

هان قدحی، چگونه ای؟ حاضرم این جواب را

چند ز عقل و درد سر باده بیار ساقیا

درد ترا و سر مرا عقل شراب ناب را

گرد سفید برق را تا بنشاند از هوا

موج بلند می شود چشمه آفتاب را

نی غلطم که آفتاب اوج ازان گرفت تا

بوسه زند به پیش شه حاشیه جناب را

خورد خدنگ او بسی خون ز دو دیده، پر نشد

سیر کجا کند مگس حوصله عقاب را

خانه خسرو از رخش هست صفا که هر زمان

از رخ فکر مدح تو دور کند نقاب را