گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز مدار، ای پسر، غمزه نیم خواب را

تا نبرد به جادویی جان و دل خراب را

از پی نقل مجلست هست بر آتشم جگر

چاشنیی نمی کنی گوشه این کباب را

از مه و مشتری چرا دست نشوید آسمان

کاب بریخت روی تو چشمه آفتاب را

دوش به خواب گوییم در بر من نشسته ای

معذرتی کنم کنون از دل و دیده خواب را

بوسه بده که می رود هجرکشان به کشتنم

منتظر لب توام، باز بده جواب را

کشتن ماست مستیت، ار چه شراب خورده ای

بهر خدا که سوی خود راه مده شراب را

بهر چه می کشی، چو هست آخر این ندامتت

وه که رها نمی کند خوی تو این شتاب را