گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

دوش چون از لعل میگون تو می گفتم سخن

همچو جام از باده ی لعلم لباب شد دهن

مرده در خاک لحد دیگر ز سر گیرد حیات

گر بآب دیده ی ساغر بشویندش کفن

با جوانان پیر ماهر نیمه شب مست و خراب

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

امشب ای یار قصد خواب مکن

مرو و کار ما خراب مکن

شب درازست و عمر ما کوتاه

قصه کوته کن و شتاب مکن

چشم مست تو گرچه در خوابست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

خیز و در بحر عدم غوطه خور و ما را بین

چشم موج افکن ما بنگر و دریا را بین

اگر از عالم معنی خبری یافته ئی

بر گشا دیده و آن صورت زیبا را بین

چه زنی تیغ ملامت من جان افشانرا

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

چه خوشست باده خوردن بصبوح در گلستان

که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بُستان

چو دل قدح بخندد ز شراب ناردانی

دل خسته چون شکیبد ز بتان نارپستان

بسحر که جان فزاید لب یار و جام باده

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

ترا که گفت که قصد دل شکسته ی ما کن

چو زلف سر زده ما را فروگذار و رها کن

نه عهد کردی و گفتی که با تو کینه نورزم

بترک کینه کن اکنون و عهد خویش وفا کن

بهر طریق که دانی مراد خاطر ما جوی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین

مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشک آگین

اگر در باغ بخرامد سهی سرو سمن بویم

خلایق را گمان افتد که فردوسست و حورالعین

چو آن جادوی بیمارش که خون خوردن بود کارش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن

حال این درویش با آن محتشم تقریر کن

ماجرای اشک گرمم یک بیک با او بگو

داستان آه سردم دمبدم تقریر کن

گر چو شمع آری حدیث سوز عشقم بر زبان

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

بمن رسید نوید وصال دلداران

چو کشته را دم عیسی و کشته را باران

چه نکهتست مگر بر گذار باد بهار

گشوده اند سر طبله های عطّاران

بحق صحبت و یاری که چون شوم در خاک

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

هر کس که برگرفت دل از جان چنانک من

گو سر بباز در ره جانان چنانک من

لؤلؤ چو نام لعل گهر بار او شنید

لالای او شد از بن دندان چنانک من

کو صادقی که صبح وصالش چو دست داد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن

مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن

مشکل آنست که احوال گدا با سلطان

نتوان گفتن و با غیر نباید گفتن

ای خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

هر که شد با ساکنان عالم علوی قرین

گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین

ایکه در کوی محبت دامن افشان می روی

آستین بر آسمان افشان و دامن بر زمین

چنگ در زنجیر گیسوی نگاری زن که هست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن

قلم پوشیده می رانم که اسرارم نهان ماند

اگرچه آتش سوزان بنی نتوان نهان کردن

مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن

هزار ناله ی شبگیر برکشید چو من

مگر چو باد صبا مژده ی بهار آورد

بباد داد دل خسته در هوای سمن

در آن نفس که برآید نسیم گلشن شوق

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن

برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن

خورشید را ز برج صراحی طلوع ده

وانگه ز ماه نو طلب آفتاب کن

خاتون بکر مهوش آتش لباس را

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

ای چشم تو چشم بند مستان

روی تو چراغ بت پرستان

بادام تو نقل میگساران

عناب تو کام تنگدستان

مرجان تو پرده دار لؤلؤ

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

ای صبا حال جگر گوشه ی ما چیست بگو

در دل آن مه خورشید لقا چیست بگو

صبر چون در مرض خسته دلان نافع نیست

درد ما را بجز از صبر دوا چیست بگو

اگر از مصر بدین جانبت افتاد گذار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

که بر ز سرو روان تو خورد راست بگو

براستی که قدی زین صفت کراست بگو

بجنب چین سر زلف عنبر افشانت

اگر نه قصه ی مشک ختن خطاست بگو

فغان ز دیده که آب رخم برود بداد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

برو ای باد بدانسوی که من دانم و تو

خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو

بسرا پرده ی آن ماهت اگر راه بود

برفکن پرده از آنروی که من دانم و تو

تا ببینی دل شوریده ی خلقی دربند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ای چراغ دیده ی جان روی تو

حلقه ی سودای دل گیسوی تو

صد شکن بر زنگبار انداخته

سنبل زنگی وش هندوی تو

مهره با هاروت بابل باخته

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

نفحه ی گلشن عشق از نفس ما بشنو

وز صبا نکهت آن زلف سمن سا بشنو

خبر درد فراق از دل یعقوب بپرس

شرح زیبائی یوسف ز زلیخا بشنو

همچنان ناله فرهاد بهنگام صدا

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲۳۰
۲۳۱
۲۳۲
۲۳۳
۲۳۴
۷۷۰