گنجور

 
خواجوی کرمانی

هر که شد با ساکنان عالم علوی قرین

گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین

ایکه در کوی محبت دامن افشان می روی

آستین بر آسمان افشان و دامن بر زمین

چنگ در زنجیر گیسوی نگاری زن که هست

چین زلفش فارغ از تاب و خم ابرو ز چین

رخت هستی از سر مستی بنه بر آستان

دست مستی از سر هستی مکش در آستین

بگذار از اندوه و شادی و ز دو عالم غم مدار

یا چو شادی دلنشان شو یا چو اندوه دلنشین

می کشد ابروی ترکان بر شه خاور کمان

می کند زلف بتان بر قلب جانبازان کمین

می کشد ابروی ترکان بر شه خاور کمان

می کند زلف بتان بر قلب جانبازان کمین

کافرم گر دین پرستی در حقیقت کفر نیست

کانک مومن باشد ایمانش کجا باشد بدین

گر کشند از راه کینش ور کشند از راه مهر

مهربان از مهر فارغ باشد و ایمن ز کین

حور و جنت بهر دینداران بود خواجو ولیک

جنت ما کوی خمارست و شاهد حور عین