گنجور

 
خواجوی کرمانی

بمن رسید نوید وصال دلداران

چو کشته را دم عیسی و کشته را باران

چه نکهتست مگر بر گذار باد بهار

گشوده اند سر طبله های عطّاران

بحق صحبت و یاری که چون شوم در خاک

بود هنوز مرا میل صحبت یاران

چو رفت آب رخم در سر وفاداری

بهل که خاک شوم در ره وفاداران

ترا که بر سر سنجاب خفته ئی چه خبر

که شب چگونه بروز آورند بیداران

ز نرگس تو طبیبان اگر شوند آگاه

هزار بار بمیرند پیش بیماران

چنین که باده ی دوشین مرا ز خویش ببرد

مگر بدوش برندم ز کوی خمّاران

کسیکه مست بمیرد بقول مفتی عشق

برو درست نباشد نماز هشیاران

چگونه خواب برد ساکنان هودج را

ز غلغل جرس و ناله ی گرفتاران

مجال نیست که در شب کسی بر آرد سر

ز بسکه دست برآورده اند عیاران

دل ارچه روی سپردی بطره اش خواجو

کسی چگونه دهد نقد خود بطراران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

دریغ صحبت دیرینه وفاداران

خوش آن نشاط و تنعم که بود با یاران

چو از شکفتن نورزو عیش یاد کنم

به چشم من گل، اگر نیستند از آن یاران

چو دوستان وفادار رخت بربستند

[...]

اوحدی

مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟

ز دست این دم چون برف و اشک چون باران

به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه

بر آستان تو از زحمت طلب‌گاران

مرا ز طعنهٔ بیگانه آن جفا نرسید

[...]

محتشم کاشانی

زهی ز دست کرم گسترت کرم باران

فدای دست و دلت جان این درم داران

به رنگ دست تو ابری ندیده چشم فلک

که سیم ناب و زر سرخ از آن بود باران

تفقد تو تدارک پذیر نیست که نیست

[...]

صائب تبریزی

حذر کن از عرق روی لاله رخساران

که می کند به دل سنگ رخنه این باران

دو چشم شوخ تو با یکدگر نمی سازند

که در خرابی هم یکدلند میخواران

همیشه داغ دل دردمند من تازه است

[...]

آشفتهٔ شیرازی

گشوده اند در خانه باز خماران

که تا تدارک روزه کنند میخواران

تو شمع خلوت انسی مرو بمحفل عام

بحفظ خویش نپردازی و پرستاران

متاع دین و دل از زلف و چشم او که برد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه