خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴ - در هجو خواجه اسعد
خواجه اسعد چو می خورد پیوست
طرفه شکلی شود چو گردد مست
پارسا روی هست لیکن نیست
قلتبان شکل نیست لیکن هست
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵
گیرم که دل درست ما نیست
آخر نام درست ما هست
خاقانی را اگر سفیهی
هنگام جدل زبان فروبست
این هم ز عجایب خواص است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶
حوری از کوفه به کوری ز عجم
دم همی داد و حریفی میجست
گفتم ای کور دم حور مخور
کو حریف تو به بوی زر توست
هان و هان تا ز خری دم نخوری
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸
دوستکانی داد شاهم جام دریا شکل و من
خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست
هر که در دریا رود گر قی کند عذرش نهند
آنکه دریا شد در او گر قی کند معذور است
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹
به خدائی که در ره عدلش
بندگان را هزار آفتهاست
که مرا بیلقای خدمت او
زندگانی کثیف و نازیباست
که به دل پیش خدمتم دایم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰
زین اشارت که کرد خاقانی
سرفراز است بلکه تاجوَر است
پشت خم راست دل به خدمت تو
همچو نون و القلم همه کمر است
بختم از سرنگونیِ قلمش
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱ - در ذم بیهنران
گر نشستی ورای خاقانی
نه ورا عیب و نه تو را هنر است
زحل نحس تیره روی نگر
کز بر مشتری ورا مقر است
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲
ای عماد الدین ای صدر زمان
هر زمان صدری تو را خاک در است
چرخ نعمان دوم خواندت و گفت
نعل یحموم توام تاج سر است
من که آتش سرم و باد کلاه
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - در مدح نظام الملک قوام الدین
ایا نظام ممالک قوام روی زمین
تو آفتابی و صدر تو آسمانوار است
ز دور خامهٔ تو شرق و غرب بیرون نیست
که بر محیط جهان خامهٔ تو پرگار است
ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - در ذم غرور به مال
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵
گرچه خاقانی از اصحاب فروتر بنشست
نتوان گفت که در صدر تو او کم قدر است
صدر تو دایرهٔ جاه و جلال است مقیم
در تن دایره هرچا که نشینی صدر است
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - در عزلت
شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است
فارغم از دولتی که نعمت و ناز است
خون ز رگ آرزو براندم و زین روی
رفت ز من آن تبی کز آتش آز است
بر قد همت قبای عزله بریدم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - در موعظه و نصیحت
هم چنین فرد باش خاقانی
کآفتاب این چنین دل افروز است
چه کنی غمزهٔ کمانکش یار
که به تیر جفا جگر دوز است
یار، مویت سپید دید گریخت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸
من آن خاقانی دریا ضمیرم
کز ابر خاطرش خورشید برق است
دبیری را توئی هم حرفتم لیک
شعارم صدق و آئین تو زرق است
اگرچه هر دو خون ریزند لیکن
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹
قبلهٔ ابدال قلهٔ سبلان دان
کو ز شرف کعبهوار قطب کمال است
کعبه بود سبزپوش او ز چه پوشد
جامهٔ احرامیان که کعبهٔ حال است
در خبری خواندهام فضیلت آن را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰ - در حکمت
ای فتی فتوی غدرت ندهم
کافت غدر هلاک امم است
غدر نقابی بنیاد وفاست
اینت بنیاد که جان را حرم است
صبح حشر است مزن نقب چنین
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در مدح صفوة الدین مادر اخستان
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲
تا به غربت فتاد خاقانی
یکدری خانهایش زندان است
نه درون ساختنش توفیق است
نه برون تاختنش امکان است
روی چون عنکبوت در دیوار
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۳
دارِ عزلت گزید خاقانی
که به از دارِ ملکِ خاقان است
خورش از مشربِ قناعت ساخت
که چو زمزم هم آبِ حیوان است
نبَرَد تا تواند اَندُهِ رزق
[...]