گنجور

 
خاقانی

هم چنین فرد باش خاقانی

کآفتاب این چنین دل افروز است

چه کنی غمزهٔ کمانکش یار

که به تیر جفا جگر دوز است

یار، مویت سپید دید گریخت

که به دزدی دل نوآموز است

آری از صبح دزد بگریزد

کز پی جان سلامت اندوز است

بر سرت جای جای موی سپید

نه ز غدرسپهر کین‌توز است

سایبان است بر تو بخت سپید

آن سپیدی بخت دلسوز است

گرچه مویت سپید شد بی‌وقت

سال عمرت هنور نوروز است

تنگ دل چون شوی ز موی سپید

که در افزای عمرت امروز است

شب کوته که صبح زود دمد

نه نشان از درازی روز است

تو جهان خور چو نوح مشکن از آنک

سام بر خیل حام پیروز است

طعن نادان نصیحت داناست

زدن یوزه عبرت یوز است

نام بردار شرق و غرب تویی

که حدیثت چو غیب مرموز است