گنجور

 
خاقانی

حوری از کوفه به کوری ز عجم

دم همی داد و حریفی می‌جست

گفتم ای کور دم حور مخور

کو حریف تو به بوی زر توست

هان و هان تا ز خری دم نخوری

ور خوری این مثلش گوی نخست

که خری را به عروسی خواندند

خر بخندید و شد از قهقهه سست

گفت من رقص ندانم به سزا

مطربی نیز ندانم به درست

بهر حمالی خوانند مرا

کاب نیکو کشم و هیزم چست

 
 
 
گلها برای اندروید
حمیدالدین بلخی

هر عروسی که کنون در چمن است

همه در حیرت و حسرت چو من است

شاخ از قطره چو سیمین سمن است

برگ در روضه چو زرین مجن است

آب بر شاخ بهنگام سحر

[...]

خاقانی

سیزده جنس نهاده است نبی

که همه مسخ شدند و همه هست

ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع

دیگری پیل که شد فسق پرست

من خری دیدم کو مسخ نبود

[...]

سید حسن غزنوی

دل و جانم بره جانان است

گر بدو باز رسم جان آن است

پای در دامن صبر آرم از آنک

دست دست ستم هجران است

آن چه من می کشم از فرقت او

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

شاخ سرسبز و چمن دلشادست

عالم از عدل بهار آباد است

غنچه تا روی به صحرا آورد

گرهی از سر دل بگشادست

سرو در خدمت گل برپایست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
عراقی

گر ز خورشید بوم بی نور است

از پی ضعف خود، نه از پی اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه