گنجور

 
خاقانی

حوری از کوفه به کوری ز عجم

دم همی داد و حریفی می‌جست

گفتم ای کور دم حور مخور

کو حریف تو به بوی زر توست

هان و هان تا ز خری دم نخوری

ور خوری این مثلش گوی نخست

که خری را به عروسی خواندند

خر بخندید و شد از قهقهه سست

گفت من رقص ندانم به سزا

مطربی نیز ندانم به درست

بهر حمالی خوانند مرا

کاب نیکو کشم و هیزم چست