گنجور

 
خاقانی

مشو خاقانیا مغرور دولت

که دولت سایهٔ ناپایدار است

به دولت هر که شد غره چنان دان

که میدانش آتش و او نی‌سوار است

چو صبح است اول و چون گل به آخر

که این کم عمر آن اندک قرار است

به رنگی کز خم نیلی فلک خاست

مشو خرم که رنگ سوگوار است

در آن منگر که نیل او سراب است

که خود نیلش سراب عمر خوار است

بسا دولت که محنت زادهٔ اوست

که خاکستر ز آتش یادگار است

بسا محنت که دولت، آخر اوست

که دی مه را نتیجه نوبهار است

سر دولت غرور است و میان لهو

به پایانش زوال روزگار است

به می ماند که می فسق است ز اول

میانه مستی و آخر خمار است