گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

من به ری عزم خراسان داشتم

ز آن که جان بود آرزومندش مرا

والی ری بند بر عزمم نهاد

نیک دامن‌گیر شد بندش مرا

از یمین الدین شکایت کردمی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

گفتی از شاهان تو را دل فارغ است

دل ز شاهان فارغ است آری مرا

والی ری کز خراسان رفتنم

منع کرد آن، نیست آزاری مرا

گر شدن ز آن سو کسی را رخصه نیست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

ما غم کس نخورده‌ایم مگر

که دگر کس نمی‌خورد غم ما

ما غم دیگران بسی خوردیم

دیگری نیز بشکرد غم ما

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

نظاره کنان به روی خوبت

چون درنگرند از کران‌ها

در روی تو روی خویش بینند

این است تفاوت نشان‌ها

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

چون شاه بازگشت ز ابخاز روز عید

فرمود چاشتگه گذری بر کلیسیا

من بانگ برکشیدم و گفتم که ای دریغ

اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

ای در آبدار توانی ز پیچ و خم

در آب شد ز شرمم صد راه زیر آب

تو چون کتان کاهی و من چون کتان کاه

دل گاه زیر آتش و تن گاه زیر آب

حال من و تو از تو و من دور نیست از آنک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در مدح منوچهر شروان شاه برای بستن سد باقلانی

 

قطب سپهر رفعت یعنی رکاب شاه

در اوج‌دار ملک رسید از کران آب

زان پس که تاخت رخش به هرا چو نوبهار

چون باد دی ببست رکاب و عنان آب

وز آرزوی سکهٔ او هم به فر او

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱

 

بشنو ای پیر پند خاقانی

خاک توست این جوان علم طلب

جان علم است فقر و علم تن است

علم جان جوی و جان علم طلب

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - در هجو شهر زوری

 

سیزده جنس نهاده است نبی

که همه مسخ شدند و همه هست

ز آن یکی خرس که بد خنثی طبع

دیگری پیل که شد فسق پرست

من خری دیدم کو مسخ نبود

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

چون ز یاران رفته یاد آرم

آه و واحسرتا علی من مات

چون ز عمر گذشته یاد آرم

آه و واغصتا علی مافات

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

خوش سواری است عمر خاقانی

صیدگه دهر و بارگیر اوقات

پیش کان زین خود ز پشت حیات

بفکند نفل صید نعل کن حسنات

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

زندگانی چو مال میراث است

که نبینی بقاش جز به زکات

پس ز طاعت بده زکاتش از آنک

به زکات است مال را برکات

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - در مرثیهٔ وحید الدین عموی خود

 

کو آنکه نقد او به ترازوی هفت چرخ

شش دانگ بود راست بهر کفه‌ای که سخت

در بیع گاه دهر به بادی بداد عمر

در قمرهٔ زمانه به خاکی بباخت بخت

جوزا گریست خون که عطارد ببست نطق

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

دروغ است آنکه گوید این که در سنگ

فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت

دل او هست سنگین پس چه معنی

که عشق او عقیق از اشک من ساخت

من از دل آزمائی دست شستم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح جمال الانام حسام الدین

 

دوش آن زمان که چشمهٔ زراب آسمان

سیماب‌وار زین سوی چاه زمین گریخت

مه را گرفته دیدم گفتم ز تیغ میر

جرم فلک پس سپر آهنین گریخت

لرزان ستارگان ز حسام حسام دین

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - در بیان دوستی و دشمنی خلق

 

دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا

آن زمان کاقبال بی‌ادبار بینی بر درت

تا تو دولت داری آن کت دوست‌تر دشمن‌تر است

ز آن که نتواند که بیند شاهدِ خود در برت

پس چو دولت روی برتابد تو را از هر که هست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - در مدح جلال الدین الخزاری

 

گفتم ای دل بهر دربان جلال

نعل اسب از تاج دانائی فرست

دل جوابم داد کز نعل پی‌اش

تاج هفت اجرام بالائی فرست

نکتهٔ او دانه و ارواح است مرغ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - در نکوهش حسودان

 

خاقانیا ز دل‌سبکی سرگران مباش

کاو هرکه زادهٔ سخن توست، خصم توست

گرچه دلت شکست ز مشتی شکسته‌نام

بر خویشتن شکسته‌دلی چون کنی درست؟

چون منصفی نیابی، چه معرفت چه جهل

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک

یک باره فتنهٔ دو هوائی فرو نشست

آن را که کردگار برآورد، شد بلند

و آن را که روزگار فرود برد گشت پست

گفتند خسته گشت فریدون و جان سپرد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

نه همت من به پایه راضی است

نه پایه سزای همتم هست

یارب چو ز همت و ز پایه

نگشاید کار و نگذرد دست

یا پایه چو همتم برافراز

[...]

خاقانی
 
 
۱
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۸۱
۴۰۰