گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۸

 

ای کریمی که از سخاوت تو

روید از سنگ خاره مرزنگوش

تا جهان اسب دولتت زین کرد

چرخ را هست غاشیه بر دوش

آنکه او تای خدمتت نزند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۹

 

دوش دور از تو ای مدبر عقل

نه به تدبیر عقل دوراندیش

پیشت از گونه گونه بی‌نفسی

که نگون باد نفس کافرکیش

کرده‌ام آنکه یاد آن امروز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۰

 

به خدایی که کرد گردون را

کلبهٔ قدرت الهی خویش

که ندیدم ز کارداری خویش

هیچ سودی مگر تباهی خویش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۱ - از نجیب‌الدین کاتب سیاهی خواهد

 

اگر به رنج ندارد اجل نجیب‌الدین

که هیچ رنج مبادش ز عالم بدکیش

به پاره‌ای سیهی بر سرم نهد منت

به شرط آنکه دگر دردسر نیارم بیش

به وقت خواندن این قطعه دانم این معنی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۲ - امیر شجاعی شاعر در قدح انوری گفته

 

هر بلایی کز آسمان آید

گرچه بر دیگری قضا باشد

بر زمین نارسیده می‌گوید

خانهٔ انوری کجا باشد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۳ - حکیم در جواب شجاعی گوید

 

ای شجاعی کز تو بددل‌تر ندیدم در جهان

تیرت از ترکش برون ناید مگر از بیم خویش

گر به اقلیمی دگر تیری ز ترکش برکشند

خفته گردی چون کمان از بیم در اقلیم خویش

آن برد زر ترا کو از تو زر بیرون کند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۴ - در مذمت شعرا

 

عادت طرح شعر آوردند

قومی از حرص و بخل گندهٔ خویش

نام حکمت همی نهند آنگاه

بر خرافات ژاژ ژندهٔ خویش

گرگ و خراز این لئیمان‌اند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۵ - در عذر بدمستی خویش

 

ای فلک با کمال تو ناقص

وی جهان بی‌نوال تو درویش

گم کند راه مصلحت تقدیر

گرنه تدبیر تو بود در پیش

همچو معنی که در بیان باشد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۶

 

ای فلک پیش قدر تو ناقص

وی جهان پیش دست تو درویش

دولتت را زوال بیگانه

مدتت را خلود آمده خویش

در بزرگی ز روی نسبت و قدر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۷ - در منع توزیع با جمال‌الدین مسعود گوید

 

ای به طالع چو نام خود مسعود

وی به همت چو رای خویش رفیع

آسمان آن مطاع عالم کون

امر و نهی ترا به طوع مطیع

تیره ماه امید را داده

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۸ - در شکایت از ممدوح خویش حمیدالدین

 

دراز گشت حدیث درازدستی ما

سپید گشت به یک ره سپیدکاری برف

زمین و آب دو فعلند پر منافع سخت

هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرف

فغان من همه زین عیش تلخ و روی ترش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۹ - طلب وظیفه کند

 

ایا کان مروت صدر والا

مکان مردی و گنج لطائف

نظیرت در سخا و مردمی نیست

نه در مرو و نه بغداد و نه طائف

بدان معنی که فردا تا به محشر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۰ - در مذمت زنان

 

مار نون نکاح چو بزدت

ای به حری و رادمری طاق

هان و هان تا ز کس طلب نکنی

هیچ تریاق به ز طای طلاق

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۱

 

جامهٔ ازرق همی پوشی و نزدیک تو نه

از حلال کسب تا نان گدایی هیچ فرق

چون الف کم کردی از ازرق تو یعنی راستی

حاصلی نامد از آن ازرق ترا الا که زرق

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۲ - عزالدین نامی را ستایش کند

 

ای بزرگی که شد دل و رایت

حارس ملک دودهٔ سلجوق

متعجب بمانده بر گردون

در کمال علو تو عیوق

بوده در بذل و جود چون حاتم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۳ - در مطایبه

 

هرکه مخلوق را کند خدمت

چون بود حر و فاضل و مرزوق

عمر باید که بگذراند خوش

پیش مخلوق با می و معشوق

پس از این در تهی نیاید نیز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۴ - تعریف شراب کند

 

غذای روح بود بادهٔ رحیق‌الحق

که لون او کند از لون دور گل راوق

به طعم تلخ چو پند پدر ولیک مفید

به نزد مبطل باطل به نزد دانا حق

حلال گشته به احکام عقل بر دانا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۵ - شراب خواهد

 

ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق

فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق

لختی ز خون بچهٔ تاکم فرست از آنک

هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق

تا ما به یاد خواجه دگربار پر کنیم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۶ - در هجو

 

نه نجیب از پی آن شد به فلک بر کورا

همتی بود که آن می‌شد و او بر فتراک

واینکه در خاک فتادست کنون هم زان نیست

که گزافیست ز دوران و بدی از افلاک

فلک از دور همی دیدش کی دانست او

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۷ - در شکایت

 

ایا رادی که اندر ناف آهو

ز بوی خلق تو خون می‌شود مشک

ترا دستیست چون دریا گشاده

چرا بر من فروبستی چنین خشک

انوری
 
 
۱
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۴۰۰