گنجور

 
انوری

ای فلک با کمال تو ناقص

وی جهان بی‌نوال تو درویش

گم کند راه مصلحت تقدیر

گرنه تدبیر تو بود در پیش

همچو معنی که در بیان باشد

در جهانی و از جهانی بیش

دوش دور از تو ای مدبر عقل

نه به تدبیر عقل دوراندیش

جمع ضدین کرده در زنبور

لطفت از نوش انتقام از نیش

پیشت از گونه گونه بی‌نفسی

که نگون باد نفس کافرکیش

کرده‌ام آنکه یاد آن امروز

می‌کند جانم از خجالت ریش

هیچ دانی که روی عذری هست

تا بخواهم زنابکاری خویش

 
 
 
رودکی

کاروان شهید رفت از پیش

وآن ما رفته گیر و می‌اندیش

از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

توشهٔ جان خویش ازو بربای

[...]

انوری

دوش در ره نگارم آمد پیش

آن به خوبی ز ماه گردون بیش

گشته از روی و زلف خونخوارش

خاک گلرنگ و باد مشک پریش

چون مرا دید ساعتی از دور

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه