گنجور

 
انوری

دراز گشت حدیث درازدستی ما

سپید گشت به یک ره سپیدکاری برف

زمین و آب دو فعلند پر منافع سخت

هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرف

فغان من همه زین عیش تلخ و روی ترش

چنانکه قلیه افعی خوری بریق ترف

فغان من ز خداوند من حمیدالدین

که از وجود من او را فراغتیست شگرف

در این چنین مه و موسم که درع ماهی را

ز زور لرزهٔ دریا نه قبه ماند و نه ظرف

به صد هزار تکلف به خدمتش بردم

قصیده‌ای که نه نقدش عیار یافت نه صرف

ز عرض کردن و ناکردنش چنان که کنند

خبر نکرد مرا بعد هفته‌ای به دو حرف