گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵ - وصف خروس

 

ناگه خروس روزی در باغ جست

در زیر شاخ گل شد و ساکن نشست

آن برگ گل که دارد بر سر بکند

اندر دو ساق پایش دو خار جست

آن از پی جمالی بر سر بداشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶ - پیری و جوانی

 

آدمی سر به سر همه عیب است

پرده عیبهاش برناییست

زیر این پرده چون برون آید

همه بیچارگی و رسواییست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷ - حسب الحال

 

مرا بس ز دیوان مرا ز خدمت

خوشا روز بیکاری و وقت عطلت

بر این تیغ کوه گل انبار گویی

چو فغفور بر تختم و فور برکت

چو دولت مهیا بود مر کسی را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - عرض بیچارگی و آرزوی گرمابه

 

گرمابه سه داشتم به لوهور

وین نزد همه کسی عیان است

امروز سه سال شد که مویم

ماننده موی کافرانست

بر تارک و گوش و گردن من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹ - به عمر کاک فرستاده

 

عمر کاک را که خواهد گفت

کای عزیز و گزین برادر دوست

در هوای من اردل تو دوتاست

دل من در هوای تو یک توست

مهر هر کس کهن کهن گشته

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰ - مدح ثقة الملک طاهر

 

ثقت الملک تا به صدر نشست

دهر پیشش میان به طوع ببست

تا همایون دوات پیش نهاد

الفش را فلک به تا پیوست

درد دشمن شدست و داروی دوست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱ - مدح ابورشد رشید

 

مجلس سامی جمالی را

بنده مسعود سعد خدمت کرد

مجلسی را که چون بهشت خدای

معدن جاودانه نعمت کرد

واندرو حشمت خداوندیست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲ - موعظه

 

ایمنی را و تندرستی را

آدمی شکر کرد نتواند

در جهان این دو نعمتی ست بزرگ

داند آن کس که نیک و بد داند

تا فراوان نایستی تو ذلیل

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳ - مرثیت

 

راشد از رشد روزگار نیافت

رشد از اینگونه بس فراوان کرد

تن او را که جان دانش بود

فلک جان ربای بی جان کرد

گوهری بود رشکش آمد ازو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴ - ستایش

 

ای بزرگی که باغ رادی را

شاخ بأس تو فتح بار آورد

تیغ تیز تو در مصاف عدو

شرک را تا به حشر کار آورد

حیدری صولتی و خنجر تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵ - ناله از حصار مرنج

 

ای حصن مرنج وای آنکس

کو چون من بر سر تو باشد

هر دیو در آن جهان که بجهد

از خانه خود بر تو باشد

ور پنهان خانه ای کند مرگ

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶ - پیشگوئی منجم

 

مرا منجم هشتاد سال عمر نهاد

ز عمر دوستی امید من بر آن افزود

خدای داند من دل در او نمی بندم

که باد پیمود آن کس که آسمان پیمود

تو خود چنین گیر آخر نه پنجه و دو گذشت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷ - در پنجاه و هفت سالگی

 

پنجاه و هفت رفت ز تاریخ عمر من

شد سودمند مدت و ناسودمند ماند

و امروز بر یقین و گمانم ز عمر خویش

دانم که چند رفت و ندانم که چند ماند

فهرست حال من همه با رنج و بند بود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸ - مدیح

 

ای بزرگی که سوی درگه تو

ره بزرگان به دیدگان سپرند

فخر جویند و بنده تو شوند

جان فروشند و مدحت تو خرند

مرکبان تو میزبانانند

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹ - ثنا

 

ای بزرگی که رای صایب تو

کارهای عمل به سامان کرد

کار کرد هنر کفایت تو

بر کفاة زمانه تاوان کرد

هر چه تاریک دید روشن ساخت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰ - افراط و تفریط روزگار

 

نرسد دست من به چرخ بلند

ورنه بگشادمیش بند از بند

قسمتی کرد سخت ناهموار

بیش و کم در میان خلق افکند

این نیابد همی به رنج پلاس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱ - چیستان

 

لعبتانی که زی تو می آیند

کهربا چشم و زمردین یابند

بر کف سیم جام زر دارند

مجلس خرم تو را شایند

یک گره بر بساط طلعت تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - دیده نرگس

 

آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود

ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد

بوی تبتی مشک و گل سرخ همی زد

وآن ترک من از حجره چو خورشید برآمد

زآن دیده چون نرگس چون دیده نرگس

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳ - سمنزار

 

چون به بنفشه ستان کز شب دیجور زاد

تازه سمن ها شکفت ار نفس بامداد

گویی هر زر و سیم که داشت در مغز دل

خاک به رخ برفشاند سنگ به دل در نهاد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴ - مدح صاحب دیوان مولتان

 

خواجه عمید صاحب دیوان مولتان

فرزانه ایست کافی و آزاده ایست راد

در عالم عطیت معطی چو او نبود

وز مادر کفایت کافی چو او نزاد

چون ابر بر بساط سخا راد کف نشست

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۴۰۰