گنجور

 
مسعود سعد سلمان

مرا بس ز دیوان مرا ز خدمت

خوشا روز بیکاری و وقت عطلت

بر این تیغ کوه گل انبار گویی

چو فغفور بر تختم و فور برکت

چو دولت مهیا بود مر کسی را

اگر او نجوید بجویدش دولت

امامی که بر روزگارست ما را

اگر او ندارد بدادمش مهلت

اگر دولت آید و گر نکبت آید

به نزدیک من هر دو را هست آلت

 
 
 
صغیر اصفهانی

هم او مقصد طالبان حقیقت

هم او رهبر ره روان طریقت

نه تنها ز احمد رسیدش ودیعت

که او وارث هر مقام و فضیلت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه