گنجور

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۹ - آشتی و جنگ

 

یکی دوستی را بیازرد سخت

پس‌آنگه‌سوی‌قاضیش‌بردسخت

پس از رنج و بدنامی وگیرودار

چو روز نخستین بدوگشت یار

یکی گفتش ای مرد کارت چه بود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۰ - از بدی بپرهیز

 

گذشته گذشته است و آینده نیست

میان دو نابود، پاینده چیست‌؟

گذشته اگر خوب اگر بد، گذشت

وز آینده کس نیز واقف نگشت

گذشته به چنگ تو ناید دگر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۱ - تود و بید

 

جهانست چون جنگلی بیکران

فراوان درخت و گیاه اندر آن

یکی از در میوه اندوختن

درختی دگر از در سوختن

چو تابید از برج خرچنگ شید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۲ - مرگ سرخ به از مرگ زرد

 

شدم با یکی مرد عیّار یار

که بودش همی رزم و پیکارکار

سلحشور و سالوک و همت بلند

به پیرامنش نامداران چند

نهاده به سر تارک مهتری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۳ - شکایت از مردم زمانه

 

زمانه به قصد دلم بی‌درنگ

گشاید ز غم تیرهای خدنگ

نشان ساخته زآن دل خون‌فشان

زند تیرها راست بر یک نشان

نشاند سر اندر بن یکدگر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱ - گفتار نخست در عظمت ذات باریتعالی و نقص ادراک بشر

 

ای نبرده کسی به کنه تو راه

تاری و دیو و اورمزد و اله

ای خدایی که در تو حیرانم

کیستی‌؟ چیستی‌؟ نمی‌دانم

کرده‌ام من به هستیت اقرار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان

 

آن مهندس که این بنا پرداخت

کس نداند که از برای چه ساخت

دانم این مختصر که در این کار

رمزهایی بود فزون ز شمار

منظری هست فوق این منظر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳ - در مذمت مخدرات و مسکرات

 

باده و این همه ز باده بتر

که برآورده دودمان از سر

یا ز پرکاری است و کم‌خواری

یا ز پرخواری است وکم‌کاری

چون که عدل از میانه برخیزد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب

 

داشت امسال ماه فروردین

همچو افسردگان بر ابرو چین

بودش از ابر چین به پیشانی

سرد و پر باد و زشت و ظلمانی

مؤمنی گفت از چه عید امسال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵ - صف ادارهٔ تأمینات و شرح زندان

 

مثل مردمان خطا نشود

که دویی نیست کان سه‌تا نشود

با من این حبس گاه راکار است

حبس این بنده سومین‌بار است

بارهای دگر بدون درنگ

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶ - صف زندان نمرهٔ دو

 

پس ره نمرهٔ دو پیمودم

زان که خود راه را بلد بودم

ایستادم به پیش آن درگاه

چه دری‌، لا اله الا الله‌!

دخمه‌ای تنگ و سوبه‌سوی ‌و نمور

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۷ - صف زندان نمرهٔ یک

 

دیده‌ام من ز بام آنجا را

آن سیه‌چال عمرفرسا را

تنگ و تاریک و سهمناک و قعیر

در و دیوارها سیاه چو قیر

کلبه‌ها بی‌دریچه و روزن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸ - سبب بنای زندان

 

بهر آن شد بنای نمرهٔ یک

که بگیرد مقام زجر و کتک

مجرمی کاو به کرده‌، خستو نیست

چاره‌اش غیر زور بازو نیست

سارقی کاو نمی کند اقرار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۹ - تمثیل

 

گشت مردی شریک پرخواری

کرد تقسیم توشه را باری

گفت یک چیز ازین دوگانه بخواه

خربزه یا که هندوانه بخواه

گفت من هر دوانه می‌خواهم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۰ - حکایت حاج واعظ قزوینی

 

شب آدینه هشتم آبان

شد به مجلس خلاف شه عنوان

بی دلیل و بهانه میر سپاه

بود شایق به خلع احمدشاه

وکلا جمله واقف از اسرار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۱ - در نیکامی و بدنامی می گوید

 

آه‌ از انسان که‌ چون‌ شود سوی پست

هیچ چیزش نمی‌شود پابست

ور شود سوی اوج‌، شاه شود

برتر از آفتاب و ماه شود

گه به عین‌الحیات گیرد جا

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۲ - حکایت دیوانه‌ای که سنگ به چاه اندخت

 

کرد دیوانه‌ای به چاه نگاه

عکس خود را بدید در ته چاه

سنگی افتاده بد به راه اندر

هشت آن سنگ را به چاه اندر

مردم شهر رنج‌ها بردند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۳ - تغییر زندان

 

نمرهٔ دو بُوَد چو نمرهٔ یَک

لیک لختی از آن فراخترک

نیست دیوار او سیه چو زغال

تیغه‌ای بین محبس است و مبال

هست بر سقف او یکی روزن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۴ - در صفت محبس تأمینات

 

اندرین ‌حجره‌ام ‌پس‌ از خور و خواب‌

نیست چیزی انیس غیرکتاب

مه اردی‌بهشت و لاله به باغ

من در اینجا چو لاله دل پر داغ

دستم آزاد و بسته است دلم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۵ - داستان شبی از شب های جوانی

 

در جوانی چنان که می‌دانی

بزم‌ها داشتم به پنهانی

پیشم آمد شبی بلایه زنی

نه زنی‌، آفتاب انجمنی

چه زنی بوستان زیبایی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶۶۷
۶۶۸
۶۶۹
۶۷۰
۶۷۱
۶۸۵