گنجور

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

بنام کردگار هفت افلاک

که پیدا کرد آدم از کفی خاک

خداوندی که ذاتش بی‌زوالست

خرد در وصف ذاتش گنگ و لالست

زمین و آسمان از اوست پیدا

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم

 

ثنائی گو بر ارباب بینش

سزای صدر وبدر آفرینش

محمد آنکه نور جسم و جانست

گزین و مهتر پیغامبرانست

حبیب خالق بیچون اکبر

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

شبی آمد برش جبریل خرّم

که هان آگاه باش ای صدرِ عالم

ازین تاریکدان خیز و گذر کن

بدار الملک ربّانی سفر کن

بسوی لامکان امشب قدم زن

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » حکایت

 

بأکافی یکی گفت ای سرافراز

ز معراج نبی رمزی بگو باز

بیان کن سِرّ معراجش که چون بود

بگفت او هم درون و هم برون بود

یکی بد ذات او در بود آنجا

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت صدیق رضی الله عنه

 

سر مردان دین صدیق اکبر

امام صادق و سالار سرور

مهین رحمت مهدات او بود

که در دین سابق خیرات او بود

شب خلوت قرین ویار غارست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت فاروق رضی الله عنه

 

امام مطلق و شمع دو عالم

امیرالمؤمنین فاروق اعظم

چو حق را وفق نام او کلامست

ز فرقانست فاروق این تمامست

دلش چون دید حق را درحرمگاه

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت ذی النورین رضی الله عنه

 

اساسی کز حیا ایمان نهادست

امیرالمؤمنین عثمان نهادست

فلک از بحر علم او بخاری

زمین از کوه حلم او غباری

جهان معرفت جان مصوّر

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت مرتضی رضی الله عنه

 

ز مشرق تا به مغرب گر امامست

امیرالمؤمنین حیدر تمامست

گرفته این جهان زخم سنانش

گذشته زان جهان وصف سه نانش

چو در سر عطا اخلاص او راست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » آغاز کتاب

 

الا ای مشک جان بگشای نافه

که هستی نایب دارالخلافه

چو روح امر ربّانی توداری

سریر ملک روحانی تو داری

جهان هر دو بهم یک مشت خاکست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » المقالة الاولی

 

جهان گر دیده‌ای گم کرده یاری

سراسیمه دلی آشفته کاری

خبر داد از کسی کان کس خبر داشت

که وقتی یک خلیفه شش پسر داشت

همه همّت بلند افتاده بودند

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » جواب پدر

 

پدر گفتش زهی شهوت پرستی

که از شهوت پرستی مست مستی

دل مردی که قید فرج باشد

همه نقد وجودش خرج باشد

ولی هر زن که او مردانه آمد

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

زنی بودست با حسن و جمالی

شب و روز از رخ و زلفش مثالی

خوشی و خوبئی بسیار بودش

صلاح و زهد با آن یار بودش

بخوبی در همه عالم عَلَم بود

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » المقالة الثانیة

 

پسر گفتش گر این شهوت نباشد

میان شوی و زن خلوة نباشد

نباشد خلق عالم را دوامی

نماند در همه گیتی نظامی

اگر این حکمت و ترکیب نبود

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » جواب پدر

 

پدر گفتش تو زنهار این میندیش

که برگیرم خیال شهوة از پیش

ولی چون تو ز عالم این گزیدی

هم این گفتی و هم این را شنیدی

بدان مانست کز صد عالم اسرار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد

 

شهی را سیمبر شهزاده‌ای بود

ز زلفش مه به دام افتاده‌ای بود

ندیدی هیچ مردم روی آن شاه

که روی دل نکردی سوی آن ماه

چنان اُعجوبهٔ آفاق بودی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۲) حکایت علوی وعالم ومخنّث که در روم اسیر شدند

 

یکی علوی یکی عالم یکی حیز

بسوی روم می‌بردند هر چیز

گرفتند این سه تن را کافران راه

بخواری پیش بت بردند ناگاه

بدان هر سه چنین گفتند کُفّار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۳) حکایت سلیمان داود علیهما السلام با مور عاشق

 

سلیمان با چنان کاری و باری

بخیلی مور بگذشت از کناری

همه موران بخدمت پیش رفتند

بیک ساعت هزاران بیش رفتند

مگر موری نیامد پیش زودش

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۴) حکایت امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بامور

 

علی می‌رفت روزی گرمگاهی

رسید آسیب او بر مور راهی

مگر آن مور می‌زد پا و دستی

ز عجزش در علی آمد شکستی

بترسید و بغایت مضطرب شد

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۵) حکایت نوشروان عادل با پیر بازیار

 

فرس می‌راند نوشروان چو تیری

بره در چون کمانی دید پیری

درختی چند می‌بنشاند آن پیر

شهش گفتا چو کردی موی چون شیر

چو روزی چند را باقی نمانی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۶) حکایت خواجۀ جندی با سگ

 

یکی از خواجهٔ جُندی بپرسید

که تو به یا سگی وز کس نترسید

مریدانش دویدند آشکاره

که تا آنجا کنندش پاره پاره

بیک ره منع کرد آن جمله را پیر

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
۱۶
sunny dark_mode