گنجور

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

منقش عالمی فردوس کردار

نه فرخار و همه پر نقش فرخار

هواش از طلعت ماهان پر از نور

زمینش از بوسۀ شاهان پر آثار

بتانی اندر و کز خط خوبان

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

چه چیزست رخساره و زلف دلبر

گل مشگبوی و شب روز پرور

گل اندر شده زیر نور سته سنبل

شب اندر شده زیر خورشید انور

همانا که خورشید رنگ لبش را

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - نیز در مدح امیر نصر بن ناصر الدین

 

پدید آرد آن سرو بیجاده بر

همی گرد عنبر به بیجاده بر

ز روی و ز بالا و زلف و لبش

خجل شد گل و سرو و مشک و شکر

بت و ماه را نام خوبی مده

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح امیر نصر بن سبکتگین

 

رامش افزای باد و نیک اختر

بر ملک اورمزد شهریور

نامور میر نصر ناصر دین

بوالمظفر که عزم اوست ظفر

رؤیت و خلق اوست جان و خرد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

ای پری روی آدمی پیکر

رنج نقاش و آفت بتگر

تیرگی مر خط ترا بنده است

روشنایی رخ ترا چاکر

جادویی غمزۀ ترا تبع است

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

اگر به تیر مه از جامه بیش باید تیر

چرا برهنه شود بوستان چو آید تیر

وگر زره نبرد باد بر هوای لطیف

چنین که برد زره پاره ها صغیر و کبیر

وگر فرو شود آهن بآب ، و طبع اینست

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

 

بدان ماند که یزدان گرو گر

جهانی نو بر آورده است دیگر

چو کشمر بوم او پر سرو و با حسن

چو کشمیر اصل او پر نقش و با فر

نه نقش از بن نباشد جز بکشمیر

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - ایضاً در مدح سلطان فرماید

 

چنین نماید شمشیر خسروان آثار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان

که راستگوی‌تر از نامه تیغ او بسیار

چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن سبکتکین

 

چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر

که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر

طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق

بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر

از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

جمال لفظ فزای و کمال معنی گیر

به رسم تهنیت عید از آفرین امیر

خدایگانی کز قوت خرد دل او

بدست طبع نبودست هیچگونه اسیر

یمین دولت خوانندش ، این چگونه بود

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی

 

به از عید نشناسم از روزگار

نه از مدح خسرو به آموزگار

خداوند عالم کزو وقت ما

همه ساله عیدست لیل ونهار

یمین و امین اختر یمن و امن

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

مراد عالم و شاه زمین و گنج هنر

قوام ملک و نظام هدی و فخر بشر

یمین دولت و دولت بدو فزوده شرف

امین ملت و ملت بدو گرفته خطر

چهار چیز بود در چهار وقت نصیب

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - ایضاً در مدح سلطان محمود

 

اگر چه کار خرد عبرت است سرتاسر

نگر چگونه نماید همی خرد بعبر

ز کار خسرو مشرق خدایگان بزرگ

یمین دولت و پشت هدی و روی ظفر

بمعدنی که همی وهم حاسبان نرسد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان محمود

 

ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار

شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار

زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت

شب سیاه که دید از گره زره کردار

ز بسکه لعب نماید ز بسکه بوی دهد

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - ایضاً در مدح سلطان محمود

 

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر

جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال

و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر

چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در صفت عمارت و باغ خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید

 

بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار

بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار

سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست

نهاد سالش را هر چهار فصل بهار

ز رنگ صورت او کارنامۀ نقاش

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر

گه آن پیراسته جعدش ببارد مشگ و گه عنبر

رخی چون نو شکفته گل ، همه گلبن برنگ مل

همه شمشاد پر سنبل ، همه بیجاده پر شکر

برو از نیکوئی معنی ، بغمز از جادوئی دعوی

[...]

عنصری
 

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

گر نه مشکست از چه معنی شد سر زلفین یار ؟

مشکبوی و مشکرنگ و مشکسای و مشکبار

ار دل ما را ببست او خود چرا در بند شد ؟

ور قرار ما ببرد او خود چرا شد بیقرار ؟

ور نشد ابروش عاشق چند باشد گوژ پشت

[...]

عنصری
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۳۷۳