ای پری روی آدمی پیکر
رنج نقاش و آفت بتگر
تیرگی مر خط ترا بنده است
روشنایی رخ ترا چاکر
جادویی غمزۀ ترا تبع است
نیکویی چهرۀ ترا لشکر
روی و مویت مرا ز ماه و ز مشک
بی نیازست ار کنی باور
پیش روی تو ماه را چه شرف
پیش موی تو مشک را چه خطر
دو رخ و دو لب برنگ و مزه
چیره آمد بر ارغوان و شکر
بر رخ تست کژدم و عجبست
زخم او مر مرا میان جگر
بی تو خوبی همه نیارد بود
با تو زاده است گویی از مادر
سنگ و سیم ار نه جانور باشند
چون تو سنگین دلی و سیمین بر
چنبر زلف را ز من بمپوش
کز غمش گشت پشت من چنبر
ننگری تو بمن که غمزۀ تو
دل خلد کی روا بود بنگر
کز بد او مرا نگهدارد
خدمت خسرو رهی پرور
نامور میر نصر ناصر دین
آفتاب ملوک و گنج هنر
هر چه اندر جهان همه هنر است
عرض است و کفایتش جوهر
چیره باشد بحر بها که خدای
باز بسته است عزم او بظفر
قدرست و قضا بروز مصاف
نتوان جستن از قضا و قدر
هر که بندیشد از مخالفتش
گردد اندیشه در دلش آذر
نگسلد داوری ز خلق نیاز
گر بجز جود او بود داور
گویی از خوی نیک او یزدان
بسر عقل بر نهاد افسر
فضل او را بعمر نوح تمام
نشمرد مردم ستاره شمر
بدرخشد چو ز آسمان خورشید
معنی مدحش از میان فکر
هر کرا در زمین بدو ره نیست
نیست او را بر آسمان اختر
نفع بی او همه زیان کاریست
چون زیان کار شد چه نفع و چه ضرر
منظری دارد او که گویی هست
آفرین خدا از آن منظر
مخبری دارد او که موجودست
مایۀ فضلها در آن مخبر
جود او چیست ابر بی گریه است
علم او چیست بحر بی معبر
صبت او چیست گردش فلک است
که نباشد مگر بشغل سفر
ورچه همواره در سفر باشد
سفرش همچنان بود که حضر
کشوری نیست بر زمین که نشد
نام او سایر اندر آن کشور
صفت و نعت او به روم و به چین
همچنان ظاهرست که ایدر
از خبر بر عیان قیاس کنند
که عیانرا بود دلیل خبر
باثر کردن آن خجسته کفش
از فلک بی کنایه فاظلتر
اثر او بساعتست و فلک
نکند جز بروزگار اثر
طبع را خوی نیک او شرف است
عقل را فکر نیک او زیور
هر که او را ندید و زو نشنید
بر نخورده بود ز سمع و بصر
خواسته ارقیاس چون مشکست
جود او آتش و کفش مجمر
آفرین کفش یکی شجرست
که گلش نعمتست و جاه ثمر
نرسد هیچ بیمروّت را
دست بر شاخ آن خجسته شجر
بندگی کردنش یکی لفظست
همه نیک اختری درو مضمر
صفت خلق او یکی معنی است
که سخن را بدو بود مفخر
تا نباشد زمانه بی شب و روز
تا نروید بی آب نیلوفر
باد پاینده میر و بار خدای
همچنین شهریار و فخر بشر
تا زمانه است شاد باش دل
تا زمین است سبز بادش سر
جانش آراسته بدانش و دین
دلش آراسته بعدل و نظر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رامش افزای باد و نیک اختر
بر ملک اورمزد شهریور
نامور میر نصر ناصر دین
بوالمظفر که عزم اوست ظفر
رؤیت و خلق اوست جان و خرد
[...]
دی ز لشکر گه آمد آن دلبر
صد ره سبز باز کرد از بر
راست گفتی بر آمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی
[...]
ای جهان را به راستی داور
ملک عدل ورز دین پرور
عالم افروز نام مسعودت
ملک را همچو تاج را گوهر
گنج پرداز دست معطی تو
[...]
طالع از طالعت عجایبتر
کس ندیدی عجایب دیگر
گه به چرخت برد چو قصد دعا
گه به خاک آردت چو عزم قدر
گه به دستت ببندد از دل پای
[...]
رایت شهریار دین گستر
سایه افگند بر جهان یکسر
مسرعات فلک رسانیدند
خبر فتح او بحر کشور
رونقی یافت ملت ایزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.