قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - در مدح ابونصر محمد
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷ - فی المدیحه
بار خدایا بسی عذاب کشیدی
انده و تیمار گونه گون بچشیدی
از قبل مردمان نه از قبل خویش
شادی بفروختی و غم بخریدی
تا نرسد خلق را گزند و بد ترک
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - در مدح ابونصر مملان
بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - در مدح ابوالخلیل جعفر
پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری
کافور بر گرفت ز که باد عنبری
از گل زمین شده چو تذروان هندوی
وز ابر آسمان چو پلنگان بربری
از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - در مدح امیر ابونصر جستان
خریدم به دل دلبری رایگانی
که هست او به جان و به دل رایگانی
ز نادیدنش زندگانی بکاهد
بیفزاید از دیدنش زندگانی
جوانیش در کار کردیم ولیکن
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۱ - در مدح ابونصر مملان
دلا تا تو اندر هوان و هوائی
نه جفت زمینی نه جفت هوائی
بلا از تو بیند همیشه تن من
بلائی تو یا بر بلا مبتلائی
چرا مهر دستان زنی برگزیدی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۲ - در تهنیت عید
دماری تو ای چشم و دل را دماری
دم آری بچشم اندر ای دل دم آری
ایا سنگ دل دلبر سیم سیما
بت قند لب لعبت قندهاری
چه بندی بزلفین که جز دل نه بندی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - در مدح ابونصر مملان
دهد روی آن سرو سیمین نشانی
ز ماهی که بر سرو سیمین نشانی
دخانی پدید آید اندر دو چشمم
از آن روی ناری و زلف دخانی
چو بر سحر آن ترک خانی بگویم
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - در مدح امیر جوانشیر
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر
ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی
نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری
شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی
شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری
گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - در مدح امیر ابوالفرج
غزالی شدم من ز عشق غزالی
ز بس ناله گشتم بکردار نالی
هوائی کشیدم بطمع هوائی
فراقی کشیدم بطمع وصالی
مرا هست زین درد روزی چو ماهی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۷ - در مدح ابوالخلیل
که را مهربانی نماید نگاری
بخوشی گذارد همی روزگاری
که را یار بد مهر و ناساز باشد
نباشد بکام دلش هیچ کاری
من از مهربانان دل خویش دادم
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۸ - فی المدیحه
کمر بستند بهر کین شه ترکان پیکاری
همه یک رو به خونخواری همه یکدل به جراری
یکی ترکان مسعودی به قصد خیل مسعودان
نهاده تن به کینکاری و دلداده به خونخواری
به سان کوه از انبوهی و چون ریگ از فراوانی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۹ - در مدح ابونصر مملان و تهنیت عید اضحی
مرا به ناله و زاری همیبیازاری
جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری
تو را به جان و تن خویشتن خریدارم
مرا به قول بداندیش میبیازاری
به جان شیرین مهر تو را خریدارم
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۰ - در مدح ابونصر مملان
ندانی درد هجر ای گل مرا زان زار گردانی
دگر زارم نگردانی به داغ هجر گردانی
اگر یک ره چو من بیدل به عشق اندر فرو مانی
ز خون عاشقان خوردن بسی یابی پشیمانی
همه رنج دل و جسمی همه درد تن و جانی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - در مدح ابونصر مملان
نیازم ز گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی
ازیرا به شادی بنازم که دانم
دلم را نیازی و زو بینیازی
مرا عشق بهتر تو را حسن خوشتر
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲ - در مدح ابوالمظفر فضلون و شکایت از درد نقرس
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - در مدح شاه ابومنصور
هنری مرد نباشد بر هر کس خطری
چون چنین است ترا چیست کنون زین هنری
ز محل کرد بدین شهر مرا دهر جدا
ز خطر کرد بدینجای مرا چرخ بری
بی محل باشم لیکن نه بدین بی محلی
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - فی المدیحه
بخد و قد تو ای شهره ترک کاشغری
خجل شدند گل سرخ سرو غاتفری
ستاره بارم هر شب ز دیده تا بسحر
چو یادم آید از آن سی ستاره سحری
بدخل شوشتر ارزد سه بوسه از لب تو
[...]
لبیبی » قطعات و قصاید به جا مانده » شمارهٔ ۱ - قصیده
چو برکندم دل از دیدار دلبر
نهادم مُهر خرسندی بهدل بر
تو گویی داغ سوزان برنهادم
بهدل کز دل به دیده درزد آذر
شرر دیدم که بر رویم همیجَست
[...]