ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
چون توئی نرگس پر خار و گل بی خاری
بستردی این دل پر رنگ ز زنگار بلا
غم آن عارض چون رنگ خط زنگاری
گر دو صد جور کنی بر دل من نشمارم
گر یکی بوسه زنم بر لب تو بشماری
گر با سلام کند روی تو دعوی ز چرا
گردش آن خط سیاه تو کند زناری
نشود دم زدنی دور ز من لشگر غم
جز به من راه ندارد بجهان پنداری
نه همی گردد بیزار فراق تو ز من
تو همی جوئی پیوسته ز من بیزاری
من ز تو جور و جفا مهر و وفا انگارم
تو ز من مهر و وفا جور و جفا انگاری
گر یکی جامه گلناری پوشد تن من
ور یکی جامه بپوشد تن تو دیناری
این زرنگ رخ من گردد دیناری زود
وان ز عکس رخ تو زود شود گلناری
ای باندوه سپرده دل بیچاره من
برهان این دل بیچاره ز انده خواری
بیم بیماری باشد ز پس انده باز
بیم جان دادن باشد ز پس بیماری
خانه تبت شود ار زلف در او بفشانی
کوی بابل شود ار چشم بدو بگماری
زندگان را بفراق اندر جان بستانی
مردگان را بوصال اندر جان باز آری
گر وصال آید کف شه گوهر بخشی
گر فراق آید تیغ شه گیتی داری
شه جباران بونصر محمد که بدو
ز بر چرخ گذشته است شه از جباری
آنکه رخشانی پیدا کند از تاریکی
وانکه آسانی پیدا کند از دشواری
هرکه زاریش بخواهد نبود با شادی
هرکه شادیش نخواهد نبود بی زاری
ای بزنهار توان در همه گیتی شب و روز
نبود نزد تو یکروز درم زنهاری
تو بتن برنا لیکن بسیاست پیری
تو بسال اندک لیکن به هنر بسیاری
هرچه باید که بدانند بزرگان دانی
هرچه باید که بدارند سواران داری
گرچه بیهوش ز هشدار نیامد نیکو
ورچه دانا را از نادان ناید کاری
همه نادانان دانند که تو دانائی
همه بیهوشان دانند که تو هشیاری
همه دینار سره بخشی و ز هول کفت
همه با زردی باشند همه با زاری
گر تو بر چشم عدو چشم جفا بگشائی
ور تو بر جسم عدو چشم بدی بگماری
مژه بر چشم عدو زود کند زو بینی
موی بر جسم عدو زود کند مسماری
از تو اسرار نهفتن نتوانند مگر
ملک العالم دادت ملک الاسراری
علم پنهانی گشت از دل تو پیدایی
بخل دیداری گشت از کف تو متواری
تو بگاه مثل جود سر امثالی
تو بگاه خبر خوب سر اخباری
دشمنی نیست که جانش بسنان نستانی
زائری نیست که حقش بسخا نگذاری
تا با یلول گل زرد شود بیداری
تا بآزار گل سرخ شود دیداری
بخت بیدار عدوی تو شود خواب همی
بخت خوابیده احباب کند بیداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف معشوقی میپردازد که دلی را از کفر و دین پر کرده و به ظاهر خود زیبایی خاصی میبخشد. او چشمهای معشوق را علت درد و دلخوریاش میداند که هم دین و هم کفر را به او الهام میکند. شاعر از عشق و فراق سخن میگوید و بیان میکند که در هر شرایطی، حتی در سختیها، عشق او را تسکین نمیدهد. او تأمل میکند که هیچ غمی به جز یاد معشوق در دلش نمانده و هیچ دوستی او را از غم و اندوه دور نمیکند. شاعر تلاش میکند تا عشق و جفا را به تصویر بکشد و نشان دهد که در دلش اشتیاقی عمیق و دوگانه وجود دارد.
شاعر همچنین به صنعت و هنر اشاره میکند و تأکید میکند که هیچ کس به اندازه خودش نمیتواند معشوقش را درک کند. او در نهایت به قدرت عشق و دوستی اشاره میکند که میتواند حتی در بدترین شرایط نیز احساسات را تغییر دهد و دوستیها و دشمنیها را به سرنوشتهای متفاوتی سوق دهد. در کل، شعر گویای احساسات عمیق و پیچیدگیهای عشق و فراق است.
هوش مصنوعی: ای نگار زیبایی که با زیباییات از دل من کفر و از چهرهات دین را میگیری، با چهرهات قلب من را تسخیر کردی و مرا به حسی عمیق و بینظیر رساندی.
هوش مصنوعی: چشم تو جان انسانی را میگیرد و چهرهات به راز و حقیقت میافشاید. چه اثر شگفتی داری که همزمان هم عشق را میخوانی و هم عشق را به دست میآوری.
هوش مصنوعی: گل و خار با هم وجود دارند، اما نرگس از خار بیبهره است. تو مثل نرگسی هستی که پر از خار شدهای، در حالی که گل از خارها محفوظ است.
هوش مصنوعی: دل من را به زیبایی و رنگارنگی زینت دادی، اما غم آن چهره، مانند خطی زنگار گرفته، دل را میآزارد.
هوش مصنوعی: اگر صد جور بدی هم به دل من، برایم اهمیتی ندارد؛ اما اگر یک بار لب تو را ببوسم، آن را حساب میکنی.
هوش مصنوعی: اگر با سلامی به تو روی آورم، دلیلش این است که آن خط سیاه تو مانند زنجیری بر گردن میافکند.
هوش مصنوعی: هرگز غم نمیتواند از من دور شود و جز به من راهی به دنیا ندارد، گویی که همه چیز در این دنیا برپایهی حزن و اندوه بنا شده است.
هوش مصنوعی: فراق تو از من هیچگاه بیمیل نمیشود، اما تو همیشه به دنبال دوری از من هستی.
هوش مصنوعی: من از تو ظلم و ستم میبینم، ولی در عوض عشق و وفاداری را احساس میکنم. تو نیز از من محبت و وفاداری را نمیبینی و تنها به جور و جفا فکر میکنی.
هوش مصنوعی: اگر کسی لباس زیبایی به تن من بپوشاند یا کسی دیگر لباسی بر تن تو بگذارد، هیچ فرقی نمیکند.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و جذاب من باعث میشود که بهسرعت ارزش و ثروتی به دست آورم، و از طرفی، چهرهی نیکو و دلربای تو به سرعت گل و شکوفهای را میسازد.
هوش مصنوعی: ای اندوه، دل بیچارهی من را رها کن و این دل غمگین را از درد و ناامیدی نجات بده.
هوش مصنوعی: نگرانی از بیماری ممکن است ناشی از اندوه باشد، و ترس از جان دادن نیز از بیم ابتلا به بیماری نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر زلف تو بر او بریزد، خانهاش به زیبایی میشود و اگر چشمت به او بیفتد، مثل کوی بابل خواهد شد.
هوش مصنوعی: زندگان را با جدایی در دل نگران میکنی و مردگان را با وصال و نزدیکی در دل زنده میکنی.
هوش مصنوعی: اگر وصال و نزدیک شدن به محبوب پیش آید، همچون گوهری نادر و با ارزش است. اما اگر جدایی و فراق روی دهد، مانند تیغی است که در دل دنیا زخم میزند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک پادشاه قدرتمند و ستمگر اشاره دارد که نام او نصر محمد است. او به خاطر قدرت و سلطهاش در تاریخ مشهور است و به نوعی از دورانی گذر کرده که در آن برتری و سلطهاش بر دیگران به چشم میخورد. مفهوم کلی این است که او به عنوان نمادی از سلطه و جباریت در نظر گرفته شده است.
هوش مصنوعی: کسی که در سختیها و تاریکیها، نور و روشنایی را میبیند و از مشکلات، راهحل و آرامش مییابد.
هوش مصنوعی: هر کس که آوازهی درد و زاری را دوست داشته باشد، هرگز نمیتواند با شادی زندگی کند. و کسی که شادی را نمیخواهد، از بیدردی نیز بیگانه است.
هوش مصنوعی: ای کسی که همه جا قدرت داری، شب و روز در جهان وجود ندارم که یک روز در کنار تو، از ترس به تو پناه نبرم.
هوش مصنوعی: تو جوان و نیرومندی، اما در سیاست مثل یک پیرمردی. سن و سالت کم است، اما در هنر و دانش بسیار دارای تجربه هستی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بزرگان و افراد با تجربه باید بدانند، تو از آن آگاهی داری و هر چیزی که سواران و کسانی که در میدان نبرد هستند باید داشته باشند، تو هم در اختیار داری.
هوش مصنوعی: اگرچه کسی بیهوش است و از هشدار چیز خوبی در نیافته، اما دانا از نادان کاری نمیتواند انجام دهد.
هوش مصنوعی: همه افراد نادان میدانند که تو فرد دانایی هستی و همه کسانی که به خواب رفتهاند، میدانند که تو به روشنی و بیداری.
هوش مصنوعی: همه سکههای با ارزش بخشیده میشوند و از ترس و وحشت، همه انسانها رنگ باخته و دغدغهمند هستند.
هوش مصنوعی: اگر تو به دشمن خود نگاه کنی و او را بدخواهانه ببینی، یا بر او چشم بدی بیافکنی، به او آسیب میزنی.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره به تضاد و تضادهای موجود در روابط انسانها دارد. در آن به این نکته پرداخته میشود که گاهی وقتها چیزهایی که به ظاهر مهم و تأثیرگذار به نظر میرسند، در واقع میتوانند ساده و پیش پا افتاده باشند. به نوعی میتواند به نوعی تمایز بین زیبایی و آسیبپذیری یا قدرت و ضعف اشاره داشته باشد. به عبارت دیگر، هر چیز زیبا و جذابی ممکن است عواقب و چالشهای خاص خود را داشته باشد.
هوش مصنوعی: فقط کسی که به مقام و مقام والایی دست یافته باشد، میتواند رازهای تو را حفظ کند و از آنها محافظت کند.
هوش مصنوعی: علمی که در دل تو پنهان بود، اکنون به وضوح نمایان شده است و بخل و حسد که در دستان تو بوده، حالا از تو دور شده است.
هوش مصنوعی: در زمان صبح، تو مانند بخشندگی و سخاوت هستی که خبرهای خوبی را برای دیگران به ارمغان میآوری.
هوش مصنوعی: هیچ دشمنی وجود ندارد که جانش را به سادگی از دست بدهی و هیچ زائری نیست که حقش را به سادگی فراموش کنی.
هوش مصنوعی: تا وقتی که گل زرد، بیداری را با صدای خود به هیجان آورد، دیدار با گل سرخ میتواند باعث آزار و دلتنگی شود.
هوش مصنوعی: هنگامی که شانس و اقبال تو بیدار و فعال شود، دشمنان تو در خواب و غفلت به سر میبرند و دوستانت که در حال خواب و سستعزمی هستند، بیدار و هوشیار خواهند شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
[...]
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات
دم بر آریم بکام دل خود با یاری
عمر شد در سر این آرزو و دست نداد
آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری
من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.