گنجور

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

بمژده خواستی آن نور چشم و راحت جان

بر من آمد پروین نمای و ماه نشان

نهفته انجم او در عقیق عنبر بوی

شکسته سنبل او در سهیل مشک افشان

درست گفتی بر مه بنفشه کاشت همی

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

ای بزمین بر ، بزرگ سایۀ یزدان

ای ملک عادل ، ای مبارک سلطان

آنچه تو کردی ز پادشاهی و مردی

پور سیاوش نکرد و رستم دستان

روی تو نادیده ، هر که نام تو بشنید

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

آسمان گون قرطه پوشید،آن چو ماه آسمان

مهر چهر آمد بنزد بنده روز مهرگان

خواب چشم نر گسینش در سحر سحر آزمای

تاب زلف عنبرینش بر سمن سنبل فشان

زلف و چشم او همی آشفته کردی جان و دل

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

ای مر ابدان بزرگی را بپیروزی روان

وی مر الفاظ سخاوت را ببخشیدن ضمان

بر تن دولت بقای جاه تو بهتر ز سر

در سر همت هوای جود تو برتر ز جان

بردبار امرت آمد گیتی نا بردبار

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

بگداخت آبگینۀ شامی در آبدان

وز آب چشم ابر بخندید بوستان

با چشم پر سرشک اندر هوا نهاد

میغی به رنگ قیر ز دریای قیروان

گر آسمان ز میغ بپوشید باک نیست

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۷

 

مرا درین تن و این دیدۀ چو لاله ستان

همی فزاید نور و همی فروزد جان

وزین فروزش جان و از آن فزایش نور

نداد بهره از آن چهره جز مرا یزدان

اگر بچشم کسان دلربای من نه نکوست

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۸

 

ای سخن زیر دست خامۀ تو

عقد لؤلؤست نظم نامۀ تو

خلق در سایۀ خرد باشد

خرد اندر حصار سایۀ تو

مایۀ صد ادیب بتراشند

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۹

 

مگر که زهره و ما هست نعت آن دلخواه

که با سعادت زهره است و باطراوت ماه

سعادتی که همه در روان گشاید طبع

طراوتی که همه بر خرد ببندد راه

اگر چه در نسب آدم آفتاب نبود

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

مبارکی و سعادت نمود روی بشاه

از آن مبارک و مسعود تحفهای زاله

چه تحفه ایست ؟ یکی فر خجسته فرزندست

موافقان را شادی فزای و انده کاه

بشهریاری و شاهی تمام نسبت او

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

ز روی و قد تو بی شک صنوبر آید و ماه

ز روشنی و بلندی که هستی ، ای دلخواه

اگر صنوبر و ماهی شگفت و طرفه است این

شگفت و طرفه بود مردم از صنوبر و ماه

و شاق حلقۀ زلف ترا بشهر ختن

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

چو کوس عید ز درگه بکوفتند پگاه

پگاه رفت بعید آن نگار زی درگاه

بشاخ سوسن آزاد برفگنده قبا

ببرگ سنبل خوشبوی بر نهاده کلاه

بهر زمین که بر افگنده سایۀ رخ و زلف

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

چو آفتاب شد از اوج خود بخانۀ ماه

بخیش خانه رو و برگ بید و باده بخواه

شراب لعل بده ، اندکی بدور و بده

میان دور درون ساتگینیی گه گاه

بدشت بادۀ رنگین تلخ نوشیدن

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری

تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری

از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ

وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری

زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

طالع پیروز بختی ، مایۀ نیک اختری

آسمان کامگاری ، آفتاب سروری

رسم دانی ، ملک سازی ، رزم جویی ، خسروی

پیشوای روزگاری ، پادشاه کشوری

شمس دولت ، زین ملت کهف امت ، شه طغان

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

پریرخی که ز شرمش نهان شدست پری

پری مثال نهان گشت و شد ز مهر بری

عیان بدیده گر او را نبینی آن نه عجب

که گر پریست چنین آمدست رسم پری

گر آبگینه پری را ببیندی بدرست

[...]

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح ابوالحسن علی لشگری

 

ای روا بر شهریاران جهان فرمان ترا

هرچه باید خسروانرا داده آن یزدان ترا

هرکجا ماهی است یا ساقیست یا دربان ترا

هرکجا شاهی است یا بندی است یا مهمان ترا

دشت همچون محشر است از خیل گوناگون ترا

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح ابوالمظفر فضلون

 

بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا

بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا

ز خاک و باد و آب آتش شرف دارد فزون زیرا

که چون باشد سوی پستی بود میلش سوی بالا

ندارد هیچ مخلوقی بعالم قدرت خالق

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح ابو نصر مملان

 

تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا

در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا

تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی

تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا

من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در ستایش استاد قوام الدین ابوالمعالی فخرالملک

 

تا خلد بباغ داد رونق را

خوش گشت نوا مرغ مطوق را

از ناله بلبل و نسیم گل

بفزود هوی دل مشوق را

در باغ هوا به کمترین نقشی

[...]

قطران تبریزی
 
 
۱
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۳۷۳