گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲

 

بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم

کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم

فرو بارید مروارید گرد این سیه دیبا

که بر دو عارض من بست دست بی‌وفا عالم

به مروارید و دیبا شاد باشد هر کسی جز من

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳

 

گر مستمند و با دل غمگینم

خیره مکن ملامت چندینم

زیرا که تا به صبح شب دوشین

بیدار داشت بادک نوشینم

حیران و دل شکسته چنین امروز

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴

 

دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم

زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم

تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل

عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم

گاهی ز درد عشق پس خوب چهرگان

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵

 

از بهر چه این کبود طارم

پر گرد شده است باز و مغتم؟

زیرا که درو خزان به زر آب

بر دشت نبشت سبز مبرم

گشت آب پر از تم و کدر صاف

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶

 

ای بار خدای و کردگارم

من فضل تو را سپاس دارم

زیرا که به روزگار پیری

جز شکر تو نیست غمگسارم

جز گفتن شعر زهد و طاعت

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۷

 

ای شسته سر و روی به آب زمزم

حج کرده چومردان و گشته بی‌غم

افزون زچهل سال جهد کردی

دادی کم و خود هیچ نستدی کم

بسیار بدین و بدان به حیلت

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸

 

ای عجب ار دشمن من خود منم

خیره گله چون کنم از دشمنم؟

دشمن من این تن بد مهر مست

کرده گره دامن بر دامنم

وایم از این دشمن بدخو که هیچ

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹

 

پانزده سال برآمد که به یمگانم

چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم

به دو بندم من ازیرا که مر این جان را

عقل بسته است و به تن بستهٔ دیوانم

چه عجب گر ننهد دیو مرا گردن؟

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰

 

این چه خلق و چه جهان است، ای کریم؟

کز تو کس ر امی نبینم شرم و بیم

راست کردند این خران سوگند تو

پرکنی زینها کنون بی‌شک جحیم

وان بهشتی با فراخی‌ی آسمان

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱

 

از من برمید غمگسارم

چون دید ضعیف و خنگ‌سارم

گرد در من همی نیارد

گشتن نه رفیقم و نه یارم

زین عارض همچو پر شاهین

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲

 

من چو نادانان بر درد جوانی ننوم

که در این درد نه من باز پسینم نه نوم

پیری، ای خواجه، یکی خانهٔ تنگ است که من

در او را نه همی یابم هر سو که شوم

بل یکی چادر شوم است که تا بافتمش

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۳

 

اگر بر تن خویش سالار و میرم

ملامت همی چون کنی خیر خیرم؟

چه قدرت رود بر تن منت ازان پس؟

نه من همچو تو بندهٔ چرخ پیرم

اسیرم نکرد این ستمگاره گیتی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴

 

گر تویی ای چرخ گردان مادرم

چون نه‌ای تو دیگر و من دیگرم؟

ای خردمندان، که باشد در جهان

با چنین بد مهر مادر داورم؟

چونکه من پیرم جهان تازه جوان

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۵

 

اگر با خرد جفت و اندر خوریم

غم‌خور چو خر چندو تاکی خوریم؟

سزد کز خری دور باشیم ازانک

خداوند و سالار گاو و خریم

اگر خر همی کشت حالی چرد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۶

 

من دگرم یا دگر شده‌است جهانم

هست جهانم همان و من نه همانم

تاش همی جستم او به طبع همی جست

از من و من زو کنون به طبع جهانم

پس نه همانم من و جهان نه همان است

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۷

 

از صحبت خلق دل گسستم

اندیشه ندیم دل بسستم

در آب نمیدی آن ردا را

کش طمع طراز بود شستم

چون سایه جهان پس من آمد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸

 

دوش تا هنگام صبح از وقت شام

برکف دستم ز فکرت بود جام

آمد از مشرق سپاه شاه زنگ

چون شه رومی فروشد سوی شام

همچو دو فرزند نوح‌اند ای عجب

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۹

 

ای دل و هوش و خرد داده به شیطان رجیم

روی بر تافته از رحمت رحمان رحیم

دل چون بحر تو در معصیت و نرم چو موم

سنگ خاراست گه معذرت و تنگ چو میم

نتوانی که کنی بر سخن حق تو مقام

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۰

 

از دهر جفا پیشه زی که نالم؟

گویم ز که کرده‌است نال نالم؟

با شست و دو سالم خصومت افتاد

از شست و دو گشته است زار حالم

مالی نشناسم ز عمر برتر

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱

 

شاید که حال و کار دگر سان کنم

هرچ آن به است قصد سوی آن کنم

عالم به ماه نیسان خرم شده است

من خاطر از تفکر نیسان کنم

در باغ و راغ دفتر دیوان خویش

[...]

ناصرخسرو
 
 
۱
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۳۷۳