ای عجب ار دشمن من خود منم
خیره گله چون کنم از دشمنم؟
دشمن من این تن بد مهر مست
کرده گره دامن بر دامنم
وایم از این دشمن بدخو که هیچ
زو نشود خالی پیراهنم
جامه بدرند از اعدا و آنک
جامهش بدرید ز خود، خود منم
دشمن من چاهی و تیره است و من
برتر از این تیزرو روشنم
این فلکی جان مرا شصت سال
داشت در این زندان چاهی تنم
گر نشدم عاشق و بیدل چرا
مانده به چاه اندر چون بیژنم؟
چونکه در این چاه چو نادان به باد
داده تبر در طلب سوزنم
نیست جز آن روی که دل زین خسیس
خوش خوش بیرنج و جفا برکنم
پیش ازین سفله به چاه اوفتد
من سر از این چه به فلک برکنم
در طلب دانش و دین چند گاه
دامن مردان به کمر در زنم
گرد کسی گردم کز بند جهل
طاعتش آزاد کند گردنم
آنکه چو آب خوش علمش بکرد
از تعب آتش جهل ایمنم
تا تن من گشت به پیرامنش
دیو نگشته است به پیرامنم
تا دل من طاعت او یافته است
طاعت من دارد آهرمنم
پیشرو خلق پس از مصطفی
کز پس او فخر بود رفتنم
بوالحسن آن معدن احسان کزو
دل به سخن گشته است آبستنم
گرت به سیم و زر دین حاجت است
بر سر هر دو من ازو خازنم
عالم و افلاک نیرزد همی
بیسخن او به یکی ارزنم
آتشم ار آهن و روئی وگر
آب شوی آب تورا آهنم
بیخ سفاهت ز دل تو به پند
برکنم و حکمت بپراگنم
وز سر جاهل به سخن تاج فخر
پیش خردمند به پای افگنم
مرد تؤی گر نه چنین یابیم
ور نه چنینم که بگفتم زنم
شاد شدی چون بشنیدی که پار
بیران شد گوشهای از مسکنم
شادیت انده شود امسال اگر
برگذری بر درو بر برزنم
نیستم آن من که سلاح فلک
کار کند بر زره و جوشنم
چرخ مرا بنده بود چون ازو
ایزد دادار بود ضامنم
شاد من از دین هدی گشتهام
پس که تواند که کند غمگنم؟
گر تنم از جامه برهنه شود
علم و خرد گرد تنم بر تنم
گرچه زمان عهدم بشکست من
عهد خداوند زمان نشکنم
روی خدا و دل عالم معد
کز شرفش حکمت را معدنم
آنکه چو بگذارم نامش به دل
فرخ نوروز شود بهمنم
خلق به رنج است و من از فر او
هم به دل و هم به جسد ساکنم
خلق مرا گفت نیارد که خیز
جز به گه «قدقامت» مذنم
میوهٔ معقول به دست خرد
از شجر حکمت او میچنم
سوزن سوزانم در چشم جهل
لیکن در باغ خرد سوسنم
گوئی ک«ز خلق جدا چون شدی؟»
زشت نشایدت بدین گفتنم
روغن و کنجاره بهم خوب نیست
ویشان کنجاره و من روغنم
از فلک ریمن باکیم نیست
رام بسی بود همین ریمنم
گر تنم از گلشن دورست من
از دل پر حکمت در گلشنم
دهر بفرسود و بفرسودمان
بر فلک جافی ازین خشمنم
شصت و دو سال است که بکوبد همی
روز و شبان در فلکی هاونم
چشم همی دارم همواره تا
کی بود از کوفتنش رستنم
تاش نسائی ندهد مشک بوی
فضل ازین است فرو سودنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بررسی رابطهاش با خود و تنش میپردازد و احساس نارضایتی از وضعیت موجود را بیان میکند. او خود را به عنوان دشمن خویش معرفی میکند و به این نکته اشاره دارد که این تن بد، او را در چاه جهل و نادانی گرفتار کرده است. شاعر بر این باور است که اگرچه جسمش در قید و بند است، اما روحش جویی برای دانایی و حقیقت دارد. او به دنبال کسب معرفت و رهایی از جهل است و میخواهد از رنجها و سختیها آزاد شود. در نهایت، شاعر به قدرت و ارزش دانش و حکمت اشاره میکند و ابراز امیدواری میکند که با کسب علم و معرفت، از بند رنج و درد رهایی یابد.
هوش مصنوعی: عجب است که دشمن من خودم هستم. چگونه میتوانم از دشمنم شکایت کنم؟
هوش مصنوعی: دشمن من این بدن است که تحت تأثیر عشق قرار گرفته و به روابطی پیچیده و سخت برایم کشیده شده است.
هوش مصنوعی: من از این دشمن بدذات میترسم که پیراهنم هیچگاه از وجود او خالی نمیماند.
هوش مصنوعی: دشمنان جامههایم را پاره کردند و اینک خودم نیز لباس خود را از تن درآوردهام، من خودم هستم.
هوش مصنوعی: دشمن من چیزی تاریک و عمیق است، اما من با ویژگیهای برجستهام بر آن تسلط دارم.
هوش مصنوعی: زندگی من در این زندانی که به جسمم محدود است، شصت سال طول کشید.
هوش مصنوعی: اگر من عاشق و بیدل نشدم، پس چرا در چاه زندان مانند بید مجنون باقی ماندهام؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در شرایط سخت و بحرانی، فردی نادان و ناپخته، به جای اینکه به درستی فکر کند و به دنبال راه حلی منطقی باشد، با اقدامهای نادرست و بیفکری خود، تنها به تشدید مشکل میپردازد. به جای اینکه آرامش و عقل خود را حفظ کند، دست به کارهای غیرعقلانی میزند و به جای حل مشکل، بر آن میافزاید.
هوش مصنوعی: تنها چهرهای که میخواهم، چهرهای است که قلبم از آن خوشحال باشد و بیدردسر و بدون رنج و آزار از آن دور شوم.
هوش مصنوعی: پیش از اینکه این انسان پست و فرومایه به چاهی بیفتد، من چه کار کنم که سرم را به آسمان بلند کنم؟
هوش مصنوعی: در پی کسب علم و دین، مدتی است که خود را مانند مردان جمع و جور میکنم و تلاش میکنم.
هوش مصنوعی: میخواهم دور کسی بچرخم که با دانش و آگاهیاش مرا از بند جهل و نادانی آزاد کند.
هوش مصنوعی: آن کسی که مانند آب، به راحتی و سادگی علم و دانش را به دست آورده است، از درد و رنج جهل و نادانی در امان است.
هوش مصنوعی: به محض اینکه من به دور خودم نگاهی میاندازم و متوجه میشوم، اطراف من دیو و موجودات زشت وجود ندارند.
هوش مصنوعی: هرگاه که دل من به اطاعت او رضایت داده، من نیز به او فرمانبردار خواهم بود.
هوش مصنوعی: من در میان مردم، پس از پیامبر، به دنیا آمدهام و افتخار من این است که در سایه وجود او زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: بوالحسن، تو سرچشمهی خوبیها هستی و من به خاطر صحبتهای تو، احساس پر بودن و شگفتی دارم.
هوش مصنوعی: اگر برای دین به پول و ثروت نیاز داری، من از آن ثروت پرهیز میکنم.
هوش مصنوعی: جهان و آسمانها ارزش ندارند اگر او را بدون سخن و گفتار بشناسم.
هوش مصنوعی: اگر تو آهنی و روی من، آتش خود را بر من بریز، و اگر آب شوی، من هم به تو مانند آهن خواهم بود.
هوش مصنوعی: از دل تو خرافات را حذف میکنم و دانش و خرد را در دل تو پراکنده میسازم.
هوش مصنوعی: من از سر نادانی و جهل، به خودم زینت و افتخار ندادم، بلکه آن را به پای شخص باهوش و دانا میافکنم.
هوش مصنوعی: اگر مردی بینظیر پیدا نکنیم، پس من همانطور هستم که پیشتر گفتهام.
هوش مصنوعی: وقتی شنیدی که بخشی از خانهام خراب شده، خوشحال شدی.
هوش مصنوعی: اگر امسال از کنار در و کوچهام بگذری، شادیات به اندوه تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: من آن شخصی نیستم که آسمان با سلاحهایش بر زره و زینتم تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: من در این دنیا مانند بندهای هستم که تقدیرم به دست ایزد است و او حافظ و ضامن من است.
هوش مصنوعی: من به خاطر آموزههای دینیام خوشحال هستم، پس چه کسی میتواند مرا غمگین کند؟
هوش مصنوعی: اگر بدنم از لباس عاری باشد، دانش و حکمت به دور بدنم خواهند آمد.
هوش مصنوعی: هرچند که زمانه به وعدهاش وفا نکرد و پیمانم را شکست، من هرگز به عهد خداوند زمان خیانت نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: خدا و دل هر موجودی به خاطر مقام و منزلتشان، منبع حکمت و دانش هستند.
هوش مصنوعی: هر کس که نامش را بر دلم بگذارم، روزی شاد و خوش به مانند نوروز خواهد شد و من در آن زمان با شادی و نشاط خواهم بود.
هوش مصنوعی: انسانها در زحمت و سختی به سر میبرند و من نیز به خاطر درد و رنج آنها، هم در دل و هم در جسم خود احساس ناراحتی و غم دارم.
هوش مصنوعی: مردم به من گفتند که جز در زمان اقامه نماز نمیتوانم برخیزم و حرکت کنم.
هوش مصنوعی: با استفاده از عقل و خرد، میوههای مناسب و منطقی را از درخت دانش و حکمت برداشت میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند سوزنی سوزان در چشمان نادانی هستم، اما در باغ دانایی و خرد، مانند گل نیلوفر میدرخشم.
هوش مصنوعی: انگار میپرسند: «چه زمانی از مردم جدا شدی؟» که این سخن زشت و ناپسند است که به تو بگویم.
هوش مصنوعی: روغن و کنجاره به هم نمیسازند؛ من مثل روغن هستم و او مثل کنجاره، که هر کدام در جای خود خوبند ولی کنار هم مناسب نیستند.
هوش مصنوعی: از آسمان نمیترسیم، چون خیلی گذشته است که در اینجا به دنیا آمدهایم و به همین دلیل از این مکان هیچ دلهرهای نداریم.
هوش مصنوعی: اگرچه جسمم از گلشن دور است، اما از دل پر از حکمت خود در گلشن هستم.
هوش مصنوعی: زمان با تمام مشکلاتش گذشت و ما نیز در این دنیای پریشان از این سختیها به ستوه آمدهایم.
هوش مصنوعی: شصت و دو سال است که روز و شب به شدت در تلاش و کار هستم.
هوش مصنوعی: چشم به راه هستم تا ببینم چه زمانی از این مشکلات و سختیها آزاد میشوم.
هوش مصنوعی: اگر بگوییم که نسائی بویی از فضل و خوبی ندهد، به این معناست که من در این مشکلات غرق نمیشوم و به نوعی آسیب نمیبینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیو بس انبوه و پریشان تنم
بدرقه ده که بر ایشان زنم
ساعد او هست چو جان در تنم
نیست گر این واقعه در گردنم
نیشتری بر رگ دل میزنم
رشته خونش به نفس میتنم
تاری از آن دام که دایم تنم
در رهِ این تازه جوان افکنم
روز دگر در خم نیلش زنم
مزد بگیرم به تو اش رد کنم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.