گر تویی ای چرخ گردان مادرم
چون نهای تو دیگر و من دیگرم؟
ای خردمندان، که باشد در جهان
با چنین بد مهر مادر داورم؟
چونکه من پیرم جهان تازه جوان
گر نه زین مادر بسی من مهترم؟
مشکلی پیش آمدهستم بس عجب
ره نمیداند بدو در خاطرم
یا همی برمن زمانه بگذرد
یا همی من بر زمانه بگذرم
گرگ مردم خوار گشتهاست این جهان
بنگر اینک گر نداری باورم
چون جهان میخورد خواهد مرمرا
من غم او بیهده تا کی خورم؟
ای برادر، گر ببینی مر مرا
باورت ناید که من آن ناصرم
چون دگرگون شد همه احوال من
گر نشد دیگر به گوهر عنصرم؟
حسن و بوی و رنگ بود اعراض من
پاک بفگند این عرضها جوهرم
شیر غران بودم اکنون روبهم
سرو بستان بودم اکنون چنبرم
لالهای بودم به بستان خوب رنگ
تازه، و اکنون چون بر نیلوفرم
آن سیه مغفر که بر سر داشتم
دست شستم سال بربود از سرم
گر شدم غره به دنیا لاجرم
هر جفائی را که دیدم درخورم
گر تو را دنیا همی خواند به زرق
من دروغ و زرق او را منکرم
آن کند با تو که با من کرد راست
پیش من بنشین و نیکو بنگرم
فعل های او زمن بر خوان که من
مر تو را زین چرخ جافی محضرم
ای مسلمانان، به دنیا مگروید
من شما را زو گواه حاضرم
با شما گر عهد بست ابلیس ازو
گر وفا یابید ازو من کافرم
این جهان بود، ای پسر، عمری دراز
هر سوئی یار و رفیق بهترم
رفتهام با او به تاریکی بسی
تا تو گفتی دیگری اسکندرم
زیرپای خویش بسپرد او مرا
من ره او نیز هرگز نسپرم
گر جهان با من کنون خنجر کشد
علم توحید است با وی خنجرم
نیز از این عالم نباشم برحذر
زانکه من مولای آل حیدرم
افسر عالم امام روزگار
کز جلالش بر فلک سود افسرم
فر او پر نور کرد اشعار من
گرت باید بنگر اینک دفترم
ای خردمندی که نامم بشنوی
زین خران گر هوشیاری مشمرم
وز محال عام نادان همچو روز
پاک دان هم بستر و هم چادرم
هیچ با بوبکر و با عمر لجاج
نیست امروز و نه روز محشرم
کار عامه است این چنین ترفندها
نازموده خیره خیره مشکرم
آن همی گوید که سلمان بود امام
وین همی گوید که من با عمرم
اینت گوید مذهب نعمان به است
وانت گوید شافعی را چاکرم
گر بخرم هیچ کس را بر گزاف
همچو ایشان لامحاله من خرم
مر مرا بر راه پیغمبر شناس
شاعرم مشناس اگرچه شاعرم
چند پرسی «بر طریق کیستی؟»
بر طریق و ملت پیغمبرم
چون سوی معروف معروفم چه باک
گر سوی جهال زشت و منکرم!
گر به حجت پیشم آید آفتاب
بیگمان گردی کزو روشنترم
ظاهری را حجت ظاهر دهم
پیش دانا حجت عقلی برم
پیش دانا به آستین دست دین
روی حق از گرد باطل بسترم
نیست برمن پادشاهی آز را
میر خویشم، نیست مثلی همبرم
گر تو را گردن نهم از بهر مال
پس خطا کردهاست بر من مادرم
ای برادر، کوه دارم در جگر
چون شوی غره به شخص لاغرم
برتر از گردون گردانم به قدر
گرچه یک چندی بدین شخص اندرم
شخص جان من به سان منظری است
تا از این منظر به گردون بر پرم
مر مرا زین منظر خوب، ای پسر
رفته گیر و مانده اینجا منظرم
منبر جان است شخصم گوشدار
پند گیر اکنون که من بر منبرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات و حالتی از ناامیدی و تغییر در زندگی خود اشاره میکند. او از مادر خود به عنوان نماد سرنوشت یاد میکند و بیان میکند که در گذشته غرور و قدرت داشته، اما حالا در شرایطی ضعیف و ناتوان به سر میبرد. شاعر به تضادهای دنیای خود اشاره میکند و از شرایط سخت و نامناسبی که بر او گذشته میگوید. او به خردمندان و مسلمانان هشدار میدهد که از دنیا فریب نخورند و نسبت به پیمانهای دنیا و ابلیس هوشیار باشند. در نهایت، شاعر بر ارزش حقیقی خود و هویت معنویاش تأکید میکند و میخواهد که حقیقت را ببینند و به ویژه بر پیروی از پیامبر تأکید مینماید.
هوش مصنوعی: اگر تو ای گردشگر آسمان، مادرم هستی، چرا من و تو دیگر وجود نداریم؟
هوش مصنوعی: ای خردمندان، در این دنیا چه کسی میتواند با چنین بدسیرتی و بیوفایی که مادر من دارد، برخورد کند؟
هوش مصنوعی: من در سن پیری به جوانی دنیا نگاه میکنم. اگر نبود که از این مادر بسیار بزرگتر و برتر هستم، چه میشد؟
هوش مصنوعی: مشکلی برای من به وجود آمده و موضوع بسیار جالبی است که راهی برای حل آن در ذهنم پیدا نمیکنم.
هوش مصنوعی: یا زمانه از من میگذرد یا من از زمانه میگذرم.
هوش مصنوعی: این جهان اکنون به گونهای شده که انسانها به هم ظلم میکنند و در این شرایط، اگر به حرف من اعتقادی نداری، بهتر است به حقیقت اوضاع نگاه کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا در حال گذراندن لحظات خود است، من نمیدانم تا کی باید به غم او بپردازم.
هوش مصنوعی: ای برادر، اگر من را ببینی نمیتوانی باور کنی که من همان ناصر هستم.
هوش مصنوعی: وقتی همه چیز در زندگی من تغییر کرده است، آیا هنوز همان جوهر اصلیام باقی مانده است؟
هوش مصنوعی: زیبایی و عطر و رنگ، ویژگیهای ظاهری من هستند؛ اما این ویژگیها در برابر جوهر واقعی من کمارزشند.
هوش مصنوعی: در گذشته همچون شیر نیرومند و شجاع بودم، اما اکنون به حالتی ضعیف و ناتوان تبدیل شدهام و در میان گرداب مشکلات محصور شدهام.
هوش مصنوعی: من گل سرخی بودم در باغی زیبا و با رنگی تازه، اما اکنون به مانند نیلوفر شدهام.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به کلاه یا کلاهی سیاه اشاره میکند که بر سر داشته و حالا آن را از سر برداشته و شسته است. این عمل، نمادی از رهایی یا تغییر وضعیت اوست، که نشان میدهد زمانی سخت و طولانی را پشت سر گذاشته و اکنون آزاد شده است. به نوعی، به پایان یک دوره و آغاز دورهای جدید اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر به دنیا فریب خوردهام، طبیعی است که هر آسیبی که ببینم سزاوار خودم است.
هوش مصنوعی: اگر دنیا تو را با زیباییها و فریبهایش جذب میکند، من به آن فریب و دروغ اعتقادی ندارم.
هوش مصنوعی: آنچه با تو انجام خواهد شد که با من انجام دادهاند، درست است. حالا جلوتر بیا و خوبObserve کن.
هوش مصنوعی: اعمال او را بر من عرضه کن تا من تو را از این گردونه به محضر خود برسانم.
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، فریب زیباییهای دنیا را نخورید؛ من بر این نکته گواهی میدهم که دنیا فریبنده است.
هوش مصنوعی: اگر ابلیس با شما پیمان ببندد و به آن وفا کند، من به نادانی خود اعتراف میکنم.
هوش مصنوعی: این دنیا، پسرم، عمری طولانی است و در هر گوشهاش دوستان و همراهان بهتری برای من پیدا میشوند.
هوش مصنوعی: رفتم با او به دنیای تاریک و عمیق، تا اینکه تو به من گفتی که کس دیگری مانند اسکندر وجود دارد.
هوش مصنوعی: او مرا به زیر پای خود سپرد و من نیز هرگز او را فراموش نخواهند کرد.
هوش مصنوعی: اگر دنیا اکنون در مقابل من دشمنی کند، من با علم به توحید، با آن دشمن مبارزه میکنم.
هوش مصنوعی: من از این دنیا دور نیستم، زیرا من بزرگ خاندان علی هستم.
هوش مصنوعی: سردار بزرگ و با عظمت زمانه که به خاطر نور و شکوهش بر آسمانها میدرخشد، من نیز از برکت وجودش بهرهمند هستم.
هوش مصنوعی: اشعار من را روشن و دل انگیز کرد. اگر میخواهی، حالا میتوانی نگاهی به دفترم بیندازی.
هوش مصنوعی: ای صاحب عقل و درایت، اگر نام من را از این نادانها بشنوی، مرا جزو آنها حساب مکن، زیرا که من باهوشتری از آنچه به نظر میآیی هستم.
هوش مصنوعی: از جهل و نادانی مردم، مانند روز روشن، همسر و همنشین من پاک و بیآلایش است.
هوش مصنوعی: امروز و در روز قیامت، هیچ کینه و دشمنی با ابوبکر و عمر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این کارها و ترفندها معمولاً از دست افراد عادی بر میآید، اما من شگفتزده هستم و نمیتوانم آن را باور کنم.
هوش مصنوعی: یکی میگوید که سلمان امام بوده و دیگری میگوید که من با عمر هستم.
هوش مصنوعی: این بیان نشاندهنده این است که نعمان به معتقدات خود پایبند است و بر این باور است که مذهب او بهتر از مذهب شافعی است. در عین حال، احترام و ارادتش به شافعی را نیز بیان میکند، حتی اگر با آن مخالفت داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم کسی را به طور تصادفی بخرم، مثل این افراد، بدون شک من دیوانه هستم.
هوش مصنوعی: من را به عنوان شاعر نشناس، بلکه به عنوان کسی که در مسیر پیامبر حرکت میکند، بشناس. هرچند که شاعر هستم.
هوش مصنوعی: چند بار از من میپرسی که به چه راهی میروم؟ من به راه و آیین پیامبر ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی که به سوی کارهای نیک میروم و به خوبیها مشغول هستم، چه اهمیتی دارد اگر برخی افراد جاهل و ناپسند به من انتقاد کنند؟
هوش مصنوعی: اگر خورشید به عنوان دلیل و شاهد پیش من بیاید، بیتردید از او درخشانتر میشوم.
هوش مصنوعی: من برای افراد دانا دلیلهایی از ظاهر ارائه میکنم، اما برای خودم استدلالهای عقلانی را در نظر میگیرم.
هوش مصنوعی: به شخص آگاه و دانا، درویش خود را به طرف حقیقت نشان میدهد و از دور باطل فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: من هیچ پادشاهی برای آز و امتحان ندارم، فقط خودم را دارم و هیچ مشابهی هم به من نیست.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر مال و ثروت تو را بر گردن بگذارم، پس در واقع بر من خطا کرده است، ای مادر.
هوش مصنوعی: ای برادر، در درون من چنان کوهی از احساسات و قدرت نهفته است که اگر تو به ظاهر لاغرم فریب بخوری، دچار اشتباه بزرگی شدهای.
هوش مصنوعی: من از آسمان بالاتر میروم، هرچند که مدتی به این شکل در این دنیا مشغول هستم.
هوش مصنوعی: شخصی که عزیز و محبوب من است، مانند یک دیدگاه زیبا است که از آنجا میتوانم به آسمان بلند پرواز کنم.
هوش مصنوعی: ای پسر، تو از این دید زیبا فاصله بگیر و خود را به آنجا برسان، در حالی که من هنوز در اینجا منتظرم.
هوش مصنوعی: من به مانند منبری هستم که سخنانی پندآموز را ارائه میدهد. حالا که در این موقعیت قرار دارم، به حرفهایم گوش کن و از آنها درس بگیر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عقل صد مسهل به طبعم بیش دارد
تا چنین در نظم و نثرش کرد نرم
چون بدانستم که بی اسهال او
مجلس سردان نخواهد گشت گرم
کافرم گر قطرهای زین پس ریم
[...]
دخل عمرم خرج شد در انتظار
گرچه من بر صبر کردن قادرم
بیش ازین دانم که تاب صبر نیست
فی المثل گر خود ادیب صابرم
گر شود این آهنت چون موم نرم
تو شوی در عشق چون داوود گرم.
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم
دست او بگرفت و برد اندر حرم
جان و دل بنهاده ام تا می خورم
دین و دل بفروختم تا می خرم
شب به روز آخر کی آرم بی شراب
بی می آخرروز با شب چون برم
بی می اَم دم بر نمی آید ز حلق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.