از دهر جفا پیشه زی که نالم؟
گویم ز که کردهاست نال نالم؟
با شست و دو سالم خصومت افتاد
از شست و دو گشته است زار حالم
مالی نشناسم ز عمر برتر
شاید که بنالم ز بهر مالم
یک چند جمالم فزون همی شد
گفتی که یکی نو شده هلالم
در خواب ندیدی مگر خیالم
آن سرو سهی قد مشک خالم
چون دید زمانه که غره گشتم
بشکست به دست جفا نهالم
بربود شب و روز رنگ و بویم
برکند مه و سال پر و بالم
زین دیو دژاگه چو گشتم آگه
زین پس نکند صید به احتیالم
گاه از در میر جلیل گوید
«بنگر به فر و نعمت و جلالم
گر سوی من آئی عزیز گردی
پیوسته بود با تو قیل و قالم»
گه یاد دهد آن زمان که بودی
پیشم شده جمله تبار و آلم
آنها که نبودی مگر بدیشان
مسعود مرا بخت و نیک فالم
گوید « به چه معنی حرام کردی
برجان و تن خویشتن حلالم؟
چهت بود نگشتی هنوز پیری
کهت رخت نماندهاست در جوالم؟»
ای دهر جز از من بجوی صیدی
نه مرد چنین مکر و افتعالم
من نیستم آن گل کز آب زرقت
تازه شودم شاخ و بال و یالم
حق است و حقیقت به پیش رویم
زانی تو فگنده پس قذالم
چون طمع بریدم ز مال شاهان
پس مدحت شاهان چرا سگالم؟
من جز که به مدح رسول و آلش
از گفتن اشعار گنگ و لالم
گر میل کند سوی هزل گوشم
به انگشت خرد گوش خود بمالم
جز راست نگویم میان خصمان
با باد نگردم که من نه نالم
هنگام عدالت به خار خارد
مر دیدهٔ بدخواه را خیالم
چون من ز حقایق سخن گشایم
سقراط و فلاطون سزد عیالم
ای فخرکننده بدانکه گوئی
«بر درگه سلطان من از رجالم
امروز تگینم بخواند و فردا
داده است نوید عطا ینالم»
زان کهش تو خداوند میپسندی
ننگ است مرا گر بود همالم
وان چیز که او را همی بجوئی
حقا که گرفتهاست ازو ملالم
بحر است مرا در ضمیر روشن
در شعر همی در ازان فتالم
بر دشت فصاحت مطیر میغم
در باغ بلاغت بزان شمالم
وانجا که بیاید تموز جاهل
من خفته و آسوده در ظلالم
رفتم پس دنیا بسی ولیکن
افلاک بران داد گوشمالم
گر نیز غرور جهان بخرم
پس همچو تو گم بوده در ضلالم
ایزد مکنادم دعا اجابت
گر جز که زفضلش بود سؤالم
صد شکر خداوند را که آزم
کم شد چو فزون شد شمار سالم
در حب رسول خدا و آلش
معروف چو خورشید بر زوالم
وز مدحت ایشان نگر که ایدون
گشته است مطرز پر مقالم
مامور خداوند قصر و عصرم
محمود بدو شد چنین خصالم
مستنصریم ور ازین بگردم
چون دشمن بیدینش بد فعالم
زو گشت به حاصل کمال عالم
من بندهٔ آن عالم کمالم
بیاو قدحی آبشور بودم
و امروز بدو چشمهٔ زلالم
قولم همه هزل و محال بودی
هزلم همه حکمت شد و محالم
بیمغز سفالیم دیده بودی
امروز همه مغز بیسفالم
من گوهر دین رسول حقم
منکوهم اگر مانده در حبالم
تاجم سر پر مغز را ولیکن
مر پای تهی مغز را عقالم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر ناامیدی و رنج شاعر از دهر و روزگار است. شاعر از مشکلات و آسیبهایی که در زندگی دیده، صحبت میکند و به زوال و کهولت خود اشاره میکند. او از زیباییهایی که داشته، سخن میگوید و از دست رفتن آنها را حسرت میخورد. شاعر همچنین به معنای زندگی و حقیقت میپردازد و تأکید میکند که باید از مادیات دوری کرد و به حقیقتها توجه داشت. در انتها، او به عشق به رسول و اهل بیت اشاره میکند و این عشق را عامل نجات خود میداند. شعر در نهایت چالشهای زندگی را با امید به رحمت الهی و وفاداری به افکار بلند اخلاقی و انسانی در هم میآمیزد.
هوش مصنوعی: از زندگی سخت و بیرحم چه گلهای کنم؟ به چه کسی بگویم که از چه کسی شکایت دارم؟
هوش مصنوعی: من در چهل و دو سالگی دچار مشکلات و درگیریها شدم و حالا به خاطر این مسائل حال خوشی ندارم.
هوش مصنوعی: من چیزی از زندگی ارزشمندتر از مال نمیشناسم، شاید به همین خاطر است که برای مال خودم غمگین باشم.
هوش مصنوعی: چندین بار زیبایی من بیشتر میشد، طوری که به نظر میرسید هلال تازهای پدیدار شده است.
هوش مصنوعی: در خواب، فقط تصویر من را دیدی که همانند سرو بلندی است و موهایش به رنگ مشکی است.
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا متوجه شد من مغرور شدم، با دست بیرحمی امیدم را نابود کرد.
هوش مصنوعی: شب و روز از من رنگ و عطر را ربودند و ماه و سال بال و پرم را از من جدا کردند.
هوش مصنوعی: از زمانی که از این دیو وحشتناک آگاه شدم، دیگر نمیتوانم به راحتی فریبش را بخورم.
هوش مصنوعی: گاهی از درب میرزای بزرگ سخن میگوید و میگوید: «به زیبایی، نعمت و عظمت من نگاه کن.»
هوش مصنوعی: اگر به سوی من بیایی، عزیز و گرامی خواهی شد و همیشه با من در گفتگو و بحث خواهی بود.
هوش مصنوعی: گاهی یادآوری میکند زمانی را که تو در کنارم بودی و همهی خویشاوندان و سرزمینم را در آن لحظه به خاطر میآورم.
هوش مصنوعی: آنهایی که در زندگیام تأثیری نداشتند، باعث شدند تا من بخت و آیندهای خوب داشته باشم.
هوش مصنوعی: میگوید: «چرا بر زندگی و جسم خود، چیزی را حرام کردهای در حالی که خودم برای تو حلال هستم؟»
هوش مصنوعی: چرا هنوز پیر نشدهای؟ این در حالی است که اثری از جوانی و شادابی در وجودت باقی نمانده است؟
هوش مصنوعی: ای زمانه، جز از من به دنبال شکار نرو، زیرا مردی مانند من چنین فریب و نیرنگی را نمیپسندد.
هوش مصنوعی: من مثل گلی نیستم که فقط با آب طلا تازه و زیبا شوم. نه از لحاظ زیبایی و نه از لحاظ قدرت و قوتم.
هوش مصنوعی: حق و حقیقت در برابر ما قرار دارند؛ تو به من نشان دادهای که از این مسیر عبور کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که رغبت و آرزوی به دست آوردن ثروت پادشاهان را کنار گذاشتم، دیگر چرا باید در ستایش آنها سخن بگویم؟
هوش مصنوعی: من فقط برای ستایش رسول و خاندانش شعر میگویم و از گفتن دیگر اشعار خاموش و بیفایده دوری میکنم.
هوش مصنوعی: اگر دلم به شوخی و بازی برود، به آرامی گوشم را به انگشت خرد میمالم.
هوش مصنوعی: من در میان دشمنان فقط حقیقت را میگویم و به دور از جنجالها میچرخم، چون هرگز شکایت نمیکنم.
هوش مصنوعی: در زمان برقراری عدالت، چشم بدخواهان را همچون خار در نظر میآورم.
هوش مصنوعی: وقتی که من از واقعیات صحبت میکنم، سقراط و افلاطون هم باید به من احترام بگذارند.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خود می بالی و میگویی: «من از مردان درگاه سلطان هستم»، بدان که این pride و افتخار تو در واقع درخور توجه نیست.
هوش مصنوعی: امروز برای من خوانی و فردا خبر از نعمتها و بخششهای جدیدی میآید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که شخص به خاطر رضایت خداوند، از هر چیزی که ناپسند و ننگین به نظر میرسد، حتی اگر برای او محبوب باشد، فاصله میگیرد. او به این باور رسیده است که احترام و پیروی از خواستههای خداوند برای او از هر چیز دیگری مهمتر است.
هوش مصنوعی: هر چیزی را که به دنبالش میگردی، بهدرستی از او به من غم و اندوهی رسیده است.
هوش مصنوعی: درون من دریایی پرعمق و روشنی وجود دارد که در شعرهایم به تلاطم و جنب و جوش میافتد.
هوش مصنوعی: در زمین سخن و گفتار، من مانند باران میبارم و در باغ ادبیات، بسان نسیم از سمت شمال میوزم.
هوش مصنوعی: در آنجا که تابستان میآید، من بیخبر و راحت در سایهام نشستهام.
هوش مصنوعی: به دنیای زیادی سفر کردم و تجربههای گوناگونی داشتم، اما در نهایت، آسمانها و نیروی بالاتر مرا مورد سرزنش قرار دادند.
هوش مصنوعی: اگر حتی دنیا را به دست آورم، باز هم مثل تو در گمراهی و حیرت خواهم بود.
هوش مصنوعی: ای خدا، دعای من را پاسخ نده مگر اینکه با لطف و رحمت خودت باشد.
هوش مصنوعی: بسیار شکرگزارم از خداوند که آزمایشها و سختیها کاهش یافتهاند، زیرا تعداد افرادی که سالم و نجاتیافتهاند، افزایش یافته است.
هوش مصنوعی: محبت به پیامبر خدا و خانوادهاش مانند خورشید بر من روشن است و همه جا دیده میشود.
هوش مصنوعی: به تملق و ستایش آنها نگاه کن که اکنون متن سخنانم به زیبایی و فصاحت در آمده است.
هوش مصنوعی: پیامبر خدا به من مأمور شد و من در عصر خود، محمود نامیده شدم، زیرا چنین رفتار و صفات برجستهای دارم.
هوش مصنوعی: اگر به من حمله کنید و از راه حق منحرف شوم، مانند یک دشمن بیدینی که رفتارهای ناپسند دارد میشوم.
هوش مصنوعی: از آنجا که به کمالی دست یافتم، من بندۀ آن کمال هستم.
هوش مصنوعی: بدون او مانند ظرفی از آب شور بودم و حالا با او مانند چشمهای زلال و پاک هستم.
هوش مصنوعی: قول من همواره اشتباه و بیمعنی بود، اما اشتباهات من به نوعی به حکمت تبدیل شد و آن بیمعنیها حالا معنایی عمیق یافتهاند.
هوش مصنوعی: امروز همه ما بدون فکر و عقل به نظر میرسیم، درست مانند سفالی که هیچ مغزی ندارد.
هوش مصنوعی: من راز و گوهری از دین پیامبر حق هستم، اگر هم در عشق او باقی ماندهام.
هوش مصنوعی: من تاجی بر سر دارم که پر از دانایی است، اما پایم خالی از فکر و اندیشه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.