گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰ - در نکوهش بعضی از وزرای وزرانگیز آغاز مشروطیت

 

به ایران از اروپا گشت روشن

چراغ تربیت شمع تمدن

غزالان بیختند از ناف نافه

پلنگان ریخته خون‌ها ز ناخن

دبیران چون غزالان با تبختر

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱

 

برآمد بانک یا بشری بگردون

که اینک چار چیز از فر بیچون

بدارالملک سالار خراسان

بهم توأم شدند از پرده بیرون

کتاب رحمت و چتر سعادت

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲

 

دو ماه چارده امشب بطالع میمون

طلوع کرد بما هر دو میمنت مقرون

دو ماه عالمگیر منور مسعود

دو ماه عالمتاب مبارک میمون

یکی دمیده همایون ز مشرق دولت

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳

 

بگشود باغبان در فردوس در چمن

کردند بلبلان همه در باغ انجمن

باد صبا شقایق و گل را همی فشاند

گه مشک سده گاه زر خرده در دهن

گفتی بفرودین سوی بستان سپیده دم

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - قطعه

 

از دو چشمم آب یکسر گشته جاری خون ز یکسو

دست و پایم بسته دین از یکطرف قانون ز یکسو

قامتم را کوژ دارد خون دل از دیده بارد

آن قد موزون ز سوئی و آن رخ گلگون ز یکسو

بسته عهد اتفاق اندر پی تاراج دلها

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵

 

ز اصل پاک و نژاد بلند و طبع نکو

بدی نزاید چونانکه نیکی از بدخو

هزار مرتبه گر قند را بجوشانی

لطیف گردد و افزون شود حلاوت او

ولی درخت مغیلان ترنجبین ندهد

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶

 

به نوروز از نسیم عنبرین بو

شده مشکین برو دامان مشکو

دمیده بر لب جو سبزه و گل

کمر بسته ببستان سرو و ناژو

چراغان کرده اندر باغ لاله

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷

 

آفتاب آمد سریر آسمان را پادشاه

اختران همچون سپاهند و سپهسالار ماه

ماه اگر در شب نتابد کس ز نور اختران

کی تواند ساخت محفل کی تواند جست راه

گفت تهمورث که باشد شه شاهینی قوی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸

 

باد نوروزی ز روی گل نقاب انداخته

زلف سنبل را همی در پیچ و تاب انداخته

در رکاب فرودین بر رغم اسفندار مذ

خون سرما را همی اندر رکاب انداخته

سایه سرو جوان بر طرف باغ و جویبار

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۹

 

تا ساقی میخوارگان، در جام صهبا ریخته

خون دل خم در قدح از چشم مینا ریخته

در سینه ی سیم سپید آکنده زر جعفری

در دیده ی الماس تر یاقوت حمرا ریخته

این باده را ترکی عجب در ماه شعبان و رجب

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۰ - المطلع الثانی

 

ای بر کمر زنار سان زلف چلیپا ریخته

لعل لب جان پرورت خون مسیحا ریخته

من در پی نوش لبت جان و دل و دین باختم

گردون نثار غبغبت عقد ثریا ریخته

رویت ز جنت آیه ای مویت ز شب پیرایه ای

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۱ - المطلع الثالث

 

آمد به صد شوخی ز در ترکی که خون‌ها ریخته

خون دل یک شهر را چشمش به تنها ریخته

چون او نباشد هیچکس سالار خوبانست و بس

خوبانش زین ره هر نفس سر در کف پا ریخته

خورشید شمع خرگهش کیوان غلام درگهش

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - المطلع الرابع

 

تا میر خون دشمنان بر خاک هیجا ریخته

مریخ را از هیبتش در زهره صفرا ریخته

تیر فلک بر خط او بنوشته نقش عبده

وز شرم دستش آب جو از دیده دریا ریخته

تیرش قد شیر ژیان خم کرده مانند کمان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - نکوهش نجدالسلطنه

 

در خراسان میرزا صدرای نجدالسلطنه

کرده بیدادی که اندر گله گرگ گرسنه

گر خراسان جان برد از دست روس و انگلیس

جان نخواهد برد از بیداد نجدالسلطنه

چارتن در چار موقع بی محابا بیدرنگ

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - در ذم وزیر داخله

 

هر که می بینی تو برگرد وزیر داخله

دستک دزد است و در ظاهر شریک قافله

تا نباید قائم آل محمد بر سریر

کس نداند چاره این دزد و دفع این دله

حوزه مالیه باشد و ادیی پر خوف و بیم

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - در تسلیت فرماید

 

نگار من تن سیمین خود برخت سیاه

چنان نهفته که در تیره شب چهارده ماه

سیاه پوشید آن گلعداز و روز مرا

ز سوگواری خود کرد همچو شام سیاه

برفت چشمه حیوان درون تاریکی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶

 

مرا بروز غدیر آن پریوش دلخواه

چشاند شربتی از جام وال من والاه

ز نور می بدلم پرتوی فروغ افکند

کز او نبوده بجز پیر میفروش آگاه

شنیدم آنچه کلیم از درخت طور شنید

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷

 

تبارک الله از این نغزنامه دلخواه

که بر کمال نگارنده شاهد است و گواه

اگر کسی را باشد در این جریده نظر

وگر کسی را افتد بر این صحیفه نگاه

ز کار مردم گیتی همی شود واقف

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - حکایت

 

گویند از خراسان شد تاجری روانه

با کاروان بغداد سوی طواف خانه

چون کاروان فرو شد در شهر بند بغداد

در آن دیار دلکش یاری بدش یگانه

گشتش ز جان پذیره بردش بخانه خویش

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - در مدح محمد ولیخان نصرالسلطنه

 

تا که روز از هفته و هفته ز مه ماه از سنه

نگذرد فیروز و فرخ باد نصرالسلطنه

صاحب فرخنده سردار معظم آنکه هست

طلعتش چون آفتاب و فکرتش چون آینه

خانزاد حیدر است و چاکر شه زین سبب

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۳۴۹
۳۵۰
۳۵۱
۳۵۲
۳۵۳
۳۷۳